بعضی وقت ها زندگی اونقدر بهت فشار میاره که فراموش میکنی از اول کی بودی!
اون سختی هارو از من بشنو!
دیگه نمیتونی به همه دروغ بگی!
از این به بعد حتی اگه تنهام باشی دیگه خودت اون آدم قبلی نیستی!
تموم شد!
چیزی که 4 ماه انتظارشو میکشیدم اومد و تموم شد...
پس چرا من الان خوشحال نیستم؟
چرا پر از انرژی نیستم؟
چرا بغضم؟
چرا اختیار اشکامو ندارم؟
چرا دلم یه گریه درست حسابی میخواد؟
کی؟ دوباره کی؟
لعنت به این وضعیت مزخرف...
باااز... یه بغضی گلومو گرفته ه.....
× ورق زدم مغزمو دیدم دونه دونه ثانیه ها...همش رفتن از دم من رد کردم همه روو...چک کردم دیدم دلم شده از قبلا هم تنگ تــر...فردا هم این لحظه هارو میخوام از اول برگردن...میخوام از اول برگردن
مثلا ساعت 1:30 شب باشه.
یک تاپ صورتی و شلوارک طوسی/توسی تنت باشه.
موهایت را محکم دم اسبی جمع کرده باشی و گیس کرده باشی با یه پاپیون صورتی بسته باشی.
صدای بارون وسوسه ت کنه.
پاتو از اتاقت بزاری بیرون و بروی زیر بارون. سرد سرد سرد...
لبخند لبخند لبخند
بوی باغچه هایی که خیس شدن.
چی میتونه جذاب تر از خواب امشب باشه؟
هوا خنک باشه. گوله شی زیر پتو. اینقدر به صدای بارون گوش کنی تا خوابت ببره.
خدایا مرسی واسه این حس خوب آخر شبی :*
اینکه که نت خونمون کی میخواد با ما وارد صلح بشه رو هنوز نمیدونم.
نتُ از شاتل انتقال دادیم مخابرات.
اومدم خونه بابا گفت رمزش اینه. رفتم زدم. وبو باز کردم. اومدم بنویسم ساراه آمد. ساراه با وای فای آمد. قطع شد.
تا الان که وصل شد دوباره.
خدایا خیله خب. شوخی جالبی بود خندیدیم. بسه. باشه؟
× چند روزیه اینجا هوا بارونیه و خنک...جای همتون خالی