کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوشنبه همایش روز شهرساز بود...نمیخواستم برم...

چند روز قبلش میصمک بم گفت پاشووو بیاا تهران...گفتم حس همایش نیست..گفت همایش چیه؟ میپیچیم میریم بیرون...ببینمت حتما حتما قبل پیوند...

گفتم باشد. ^_^

بچه ها قرار بود 9-10 صبحدوشنبه حرکت کنن...من خودم جدا 7 صبح حرکت کردم و ظهر رسیدم تهران...

آزادی قرار گذاشتم با سحرررررر....حس خوبی بود برا اولین بار دوست دو سه ساله ی وبلاگیتو ببینی و دقیقا همونی باشه که تو تصوراتت بود... و عشق کنی با اینقدر پایه بودنش ^_^

میثم هم اومد دنبالمون و هی رفتیم فکر کنیم کجا بریم...از نزدیکای خونه آذین رد شدیم و دیدیم خونه س و اونم اومد...یه کم گشتیم و رفتیم ناهار...

بعدم رفتیم همایش...به آخرش رسیدیم فقط...هدف فقط این بود بچه هارو ببینه که دیگه اینقدر گیر ندن.

فرداش با فاطمه رفتیم سینما و چهارشنبه 19 اردیبهشت دیدیم...چقدر قشنگ بازی میکردن لعنتیاااا

فرداش هم به طور خیلی اتفاقی و سوپرایزطور جور شد که باز بشه بریم بیرون..

با میثم و اذین...5-6 ساعتی باهم بودیم ..

خلاصه که کلی تنوع شد و روحیه مون عوض شد...

برام خیلی مهم بود که قبل از پیوندش ببینمش حتما حتما ...

موهاش دراومده بود...برا پیوند و ایزوله بعدش بازم میریزه....ولی دوباره درمیاااد...

میگه 30 درصد ریسک داره که پیوندُ پس بزنه...ولی چون قیامته مطمئن مطئنم هیچی هیچی هیچیش نمیشه....

× فردا با مسیو میریم خرییید ^_^

از خستگی دارم میمیرم فقط گفتم بیام یه خلاصه از این غیبت صغری بدم 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۳
ساراه

امروز ظهر بعداز مدت ها با مسیو رفتیم بیرون. رفتیم سینما قندون جهیزیه دیدیم و بعدم سوپرایزم کرد و با یه عالمه دل و جیگر و قلوه و کوبیده روبه روم کرد...

مدت ها بود دلم این خوشمزه هارو میخواست.
5 کلاس داشتم و مجبور بودیم برگردیم.
فردا روز سنگینیه برام...3 تا کلاس دارم...همشم پشت هم..از 2 ظهر تا 8 شب.
یکی از بلاگ هایی که دنبال میکنم پیشنهاد داده بود هر روز یه سری چیزای ریز و درشت که حالمونو خوب کرده بود بنویسیم...به مدت یه ماه.
اینطوری تا آخر ماه یه لیست بلند بالا داری از چیزایی که میدونی خوشحالت میکنن و مطمئنا میتونن کمکت کنن...به شما هم پینشهاد میکنم اینکارو بکنین.
 
1. اینکه امروز تقریبا بعد یه ماااه با مسیو رفتیم بیرون...اونم بدون اکیپ
2. اینکه خوشمزه های عزیز تر از جانمو امروز خوردم...
3.خوشحالی میتونه این باشه که با همه خستگی و سردردت بعد از کلاس ساعت 6:30 عصر که الان دیگه شب محسوب میشه پیاده بیای...باد خنک بخوره تو صورتت و هندزفری هات هم چفت شده باشن به گوشتُ کلی آهنگ خوب و فاز مثبت پلی شده باشه
4. خوشحالی میتونه اون عموی مهربون و باحال سوپر مارکتیه باشه که اینقدررر مهربون و خونگرمه که مسیرتو میپیچی تا شیرکاکائو و کیکتو از اون بخری.
5. خوشحالی میتونه همون عمو باشه که وقتی میری تو مغازه ش از جاش بلند میشه و بهت میگه سلااام عموو...خسته نباااشی...لبخند بزنی و بگی سلااامت باشین...آخرشم مثل همیشه بهت بگه شب خوبی داشته بااااشی. تو هم با یه لبخند گنده بگی شمااا هم همینطور.
6. خوشحالی میتونه رسیدن یه تاکسی خالی باشه وقتی داری ناامید میشی از رسیدنش و به سوار شدن به شخصی ها فکر میکنی.
7. خوشحالی میتونه این باشه که با اینکه 5 با مسیو بودی وقتی میاین خونه بدو بدو بپرین رو گوشی و بازم باهم چت کنین.
8.خوشحالی میتونه دنت کاکائویی با تاینی باشه 
9. خوشحالی میتونه وصل بودن نتت این وقت شب باشه 
10. خوشحالی میتونه صدای مهراد باشه وقتی با بلند ترین صدای ممکن تو گوشت میگه دنیارو بم بدن میگم نمیخوام اگه یه وقت تو نباشی توش...مراقبشم این که بین من و توِ نمیزارم یه خراشی روش بیفته.....
11. خوشحالی یعنی روز شهرساز باشه
12. خوشحالی یعنی وقتی بت میگه هروئین منی تو 3>
 
۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۹
ساراه

معمولا روزا از صبح کلاسم و تا بیام خونه میشه 7-8

اینترنت مزخرف ما هم معمولا از 6 تا 12-1 قطع میشه...
هر روز میخوام پست بزارم هی قطعه نمیشه...
امروز فک کنم یادش رفت قطع شه و منم از فرصت استفاده کردم
یه روزایی میرم کتابخونه درس میخونم...انصافا خیلی ساعتای مفیدی میشه برام...
امروز 1 کلاس داشتم تا 5 و بعدشم 5 کلاس داشتم که امتحان هم داشتم...
نرفتم دانشگاه و قبل از ظهر رفتم کتابخونه که درس بخونم و بعدم برم کلاس...
امتحانم فک کنم خوب بود...حالا جوابارو بده سوپرایز نشیم صلوات :))
میثم بم پ.م داده بود صدام کرده بود و  چون اومدم بیرون دیگه نشد جوابشو بدم تو راه کتابخونه که بودم زنگ زدم بش ببینم چیکار داشت گفت جمعه یا هفته بعد میره 4 روز برا شیمی درمانی و بعدشم بلافاصله پیوند و بعدشم 25 روز ایزوله س...احتمالا تو این 25 روز نمیتونه گوشی هم داشته باشه....25 روز سختیه...
ولی بعدش همه چی تموم میشه...
بعد از مکالمون یه لبخند گنده اومد رو لبااام...اینقدر خوشحال بودم که خودم حس میکردم عجیب غریب شدم :))
ایشالا همه اونایی که از این آدما دوروبرشون دارن حس امروز منو تجربه کنن ^_^
از خوشحالی این قضیه و این که فک کنم امتحانمم خوب بود برا خودم هدیه خریدم :))
 
۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۳
ساراه

دلخوشی های ریزه میزه زندگی یعنی وقتی خسته از کلاس میای بیرون، میای تو کوچه هوا تاریک شده

ذهنت درگیره...کلی نگرانی و استرس داری برا راهی که پیش گرفتی

یه پیرزن عصا به دست که داره از طرف مقابلت میاد نگات کنه...نگاش کنی...بهت لبخند بزنه..بهش لبخند بزنی...

بهت بگه خسته نباشی دتر

بگی سلامت باشین ^_^

بگه مراقب باش میری اون سمت خیابون

بگی چشم ^_^

و یه لبخند ریزه میزه جای خستگی هاتو بگیره

یا مثلا وقتی میری از عابر بانک پول کارت به کارت کنی....عابر بانک همیشه شلوغ خلوته خلوته

با کلی خوشحالی میدوویی و کارتو انجام میدی...کارت تموم میشه برمیگردی پشتتو نگاه میکنی و میبین 5 نفر واستادن

انگار تو اون لحظه فقط واسه تو اون عابربانک همیشه شلوغُ خالی کرده بودن...یه لبخند دیگه

هندزفریتو محکم تر فرو میکنی تو گوشت و با هر کلمه آهنگ لبخندت گشاد و گشادتر میشه وقتی میخونه:

صدام نمی رسید اون وقت..که آرووم و ساکت بودم

فریاد من از رو خشم نیست بلند میگم همه بشنون

سالیانی پیش گلی غنچه کرد...

.

.

.

سالیانی بعد بر حسب اتفاق گذرا بهم خورد نبود فرق و اختلافی...

.

.

رو به جلو..رو به افق...تو باغچه نه این بار تو بوستانی بزرگ

دانلود این آهنگ 


۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۵
ساراه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۰
ساراه
از این چند روز بگم...
×آقای میثم خان تشریف اوردن دو روز شمال...
پنج شنبه ظهر با هم رفتیم بیرون ناهارُ...برا تولدش کلاه فرانسوی خریده بودم و دادم بهش...
چند ساعتی باهم بودیم بعد رفتیم دنبال یاسمن و الهام و یه ذره هم با اونا و رفتیم خونه.
موهاش دراووومده بود...دیگه کچل نبود...
اما سرماخورده بود و بازوشم به شدت درد میکرد که به شدت خطرناکه این قضیه...چون کوچیکترین چیزی پیش بیاد باید پروسه درمانُ دوباره طی کنه...
پسرمون عاشق شده...از یکی از دوستای من خوشش میاد و چند باری بیرون رفتن و پ.م و اینام میدن...فعلا داره باهاش صمیمی تر میشه تا ببینیم چی پیش میاد :دال
جالب اینجاست دیروز که اومدم خونه اصلا حالم بد نبوود....
دو روز زانوی غم بغل نگرفتم...نمیدونم شاید چون میدیدم چقدر بهتر شده و حداقل از لحاظ ظاهری همه چی اوکیه...
ایشالا زودتر نوبت پیوندش میشه و همه چی تموم میشه.
×طاها هم با کلی بدقولی چند روز پیش زنگ زد بهم و گفت کارارو اوکی کردم برات...برو ببین چی میشه...فردا که تعطیله..احتمالا یک شنبه میریم...
دیگه شرمنده که زیاد منتظر موندین...تقصیر من نبود 
×یکی از بلاگ هایی که دنبال میکنم واسه اینکه زیاد نمیرسه بیاد نت و بنویسه...کانال زد و تو اون مینویسه...اول فکر نمیکردم خیلی بهتر از وب باشه....ولی الان که میبینم تاییدش میکنم...حرکت جالبی بود.
خبر خاص دیگه ای نیست...فعلا همینا.. 
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۰۲
ساراه