3×
جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۰۲ ب.ظ
از این چند روز بگم...
×آقای میثم خان تشریف اوردن دو روز شمال...
پنج شنبه ظهر با هم رفتیم بیرون ناهارُ...برا تولدش کلاه فرانسوی خریده بودم و دادم بهش...
چند ساعتی باهم بودیم بعد رفتیم دنبال یاسمن و الهام و یه ذره هم با اونا و رفتیم خونه.
موهاش دراووومده بود...دیگه کچل نبود...
اما سرماخورده بود و بازوشم به شدت درد میکرد که به شدت خطرناکه این قضیه...چون کوچیکترین چیزی پیش بیاد باید پروسه درمانُ دوباره طی کنه...
پسرمون عاشق شده...از یکی از دوستای من خوشش میاد و چند باری بیرون رفتن و پ.م و اینام میدن...فعلا داره باهاش صمیمی تر میشه تا ببینیم چی پیش میاد :دال
جالب اینجاست دیروز که اومدم خونه اصلا حالم بد نبوود....
دو روز زانوی غم بغل نگرفتم...نمیدونم شاید چون میدیدم چقدر بهتر شده و حداقل از لحاظ ظاهری همه چی اوکیه...
ایشالا زودتر نوبت پیوندش میشه و همه چی تموم میشه.
×طاها هم با کلی بدقولی چند روز پیش زنگ زد بهم و گفت کارارو اوکی کردم برات...برو ببین چی میشه...فردا که تعطیله..احتمالا یک شنبه میریم...
دیگه شرمنده که زیاد منتظر موندین...تقصیر من نبود
×یکی از بلاگ هایی که دنبال میکنم واسه اینکه زیاد نمیرسه بیاد نت و بنویسه...کانال زد و تو اون مینویسه...اول فکر نمیکردم خیلی بهتر از وب باشه....ولی الان که میبینم تاییدش میکنم...حرکت جالبی بود.
خبر خاص دیگه ای نیست...فعلا همینا..
۹۴/۰۸/۰۱