برای اینکه آدم بهتری بشم...
http://aleme-n.blog.ir/post/1251
این پست عالمه رو خوندم و تک تک جملاتش رو با گوشت و استخونم درک کردم.
یادم اومد که جلسه ی قبل وقتی دکترم بهم گفت چی بیشتر از همه اذیتت میکنه ناخودآگاه گفتم وقتی با امیر بد رفتار میشه.
برای خودم هم عجیب بود. با اینکه خودم هم رابطه ی خوبی باهاش ندارم ولی همین بیشتر خودم رو آزار میده.
میدونین چیه؟ میدونم که امیر احتیاج داره با یکی حرف بزنه و از اتفاقات روزانه و شیطنتاش با دوستاش تعریف کنه. همه ی اینا رو میدونم و میدونم کسی رو جز من برای این کار نداره ولی از اون ور حوصله ی این حرفا رو ندارم و اتفاقات روزمره ش با دوستاش و کلاس و معلماش برام جذابیتی نداره و این که حوصله ش رو ندارم بینهایت اذیتم میکنه.
دفعه ی قبل دکتر ازم خواست رو رابطه م با امیر بیشتر تمرکز کنم و یکی از پایه های زندگیش باشم. گفت که تداوم داشتن این قضیه خیلی مهمه که فکر نکنه اوکی یه هفته حالش خوبه رابطه ش با منم خوبه و جوگیر شده و اینا.
بعد از اون روز واقعا تلاش کردم. اوایلش واقعا سخت بود. وقتی نان استاپ شروع میکرد حرف زدن مغزم در حال منفجر شدن بود و صدای قل قلش رو میشنیدم ولی رو صورتم لبخند میچسبوندم و میگفتم خب؟
هرچی گذشت راحت تر شد.
نه که دیگه بحثمون نشه و دعوا نکنیم ولی خب خیلی کمتر و کوتاه مدت تر شده.
و نتیجه ی همه ی اینا اینه که حال خودم هم بهتره.
× امشب جشن عقد دوتا از دوستای مشترکمونه و میشه اولین مهمونی رسمی دوتاییمون!
گمونم منم باید امتحان کنم. اخیرا دارم سعی میکنم در برابر صداهای مزاحم، مقاومت کنم.