دیروز یه روز خوبُ با مسیو داشتیم..خیلی وقت بود میخواست بره خرید و کلی هم خرید داشت...
رفتیم چند ساعتی باهم بودیم و امیر هم برا ناهار بهمون پیوست و از اونجایی که ساراه هیچ وقت از کباب سیر نمیشه بازم رفتیم کوبیده و دل و جیگر و مخلفات.
بعدش رفتیم خرید...کتونی و جین و گرمکن و بلوز...یه چیپس خوشمزه خانواده هم برا ساراه ^_^ :))
خیلی وقت بود اینطوری بیرون نرفته بودیم کلی خوش گذشت...
× بی صبرانه منتظر نوبت پیوندیم...دوهفته پیش گفتن به محض اینکه اولین تخت خالی شه...حتی گفتن آماده باشین هر لحظه ممکنه خبر بدن...هنوز خالی نشده؟
اینطوری خیلی بده...احتمالش زیاده ایزوله ش بخوره موقع امتحانا و مجبور شه این ترمو هم حذف کنه...خیلی عقب میفته اینطوری...
کاش زودتر خبر بدن شرش کنده شه...
دیروز میگفت شاید ترم بعد بیام همون بابلسر...خسته شدم از تهران...
نگم که چقدر خوشحال شدم که ممکنه بازم تو یه کلاس بشینیم و هم گروهی باشیم....دلم برا خل و چل بازیامون یه ذره شده.
حتی فکر کردن بهشم کلی انرژی مثبت میده...
دیشب یه سری وویسای قدیمیو گوش کردم...وای که چقدر عالی بودن...چقدر خندیدیم...
× هندزفری نازنینم فردا یا پسفردا میرسه ^_^
× خوشحالی کوچیک یعنی:
1. صبح پاشی و داری با دوستات راجع به غذا حرف میزنی میگی دلم قزل میخواااااد...کاش ناهار قزل داشتیم....مامان صدات میکنه برا ناهار...میری و میبینی قزززززززل !!!!!!!!
2. وقتی بین کلاسات دو ساعت فاصله س و غصه برت داشته چیکا کنی؟ زنگ بزنی به دوستت بپرسی کجایی....هرچند 90 درصد احتمال میدی دانشگاست...میبینی تازه داره از دانشگاه برمیگرده و یه خیابون باهات فاصله داره
3. خوشحالی یعنی باهم برین ذرت مکزیکی بخورین و بعدم یه ساعت باقیمونده رو برین خونشون و کلی لحظه های قشنگ دوستانه....
4. خوشحالی یعنی سرکلاسی که رشته خودت نبود میفهمی واقعا معلمت چی درس میده و خیلی وقتا پیش بیاد جواب سوالاییُ درست میگی که بقیه که رشته شون همونه نمیدونن و معلمت تعجب میکنه و میگه بلدیااا
5. خوشحالی یعنی اولین امتحانتو 66 درصد بزنی و بشی نفر اول کلاس و هرچند اختلاف بقیه باهات زیاد نبود ولی معلمت بگه انتظار داشتم دیگه خیییییلییی بالا بزنین 60 باشه...اصلا انتظار 60 نداشتم از کسی حتی
6. خوشحالی یعنی کلی با پاااایه ترین رفیق دنیا چت کنی و طوری خل و چل باشین که فقط مخصوص خوددددتوووونه و کیف کنی از اینکه میبینی روحیه ش اینقدر خووووبه
7. بهت بگه یه عکس از عکسای اون روز ک بیرون بودیم انتخاب کن بزارم اینستا...چندتا عکس که 3 تایی یا 4تایی هستینُ انتخاب میکنی و میگهه نهه..یه دوتاییشو بده...میزاره اینستا و کپشن میزنه: بهترین #رفیق غیرهمجنس #تکرار نشدنی زندگی من(خودت پررو نشیاا)
8. وقتی داری یخ میزنی با اینکه بافتت تو کوله مسیوِ ژیله شو بده بهت بپوشی و دلت نیاد درش بیاری
9. وقتی تو بحران بی هندزفریگی به سر میبری یه سری دوستای دوست داشتنی داری که تو مسیر با وویس چت کنی باهاشونو نزارن حوصله ت سر بره تو مسیر
10. ببینی یکی از دوستات که به شدت فن وبلاگشی برات کامنت گذاشته: چقد خوبه که آدمایی مثل تو باشن تا از خوندن وبلاگشون انرژی بگیرم!! ♥
11.وقتی 5 روز تهران بودی حس کنی با این که همش با داداشت کل کل داری چقــــدر دلت براش تنگ شده بود.
12. طوری بین دوستات به عنوان آرشیو جمع کن معروفی که میثم برگرده بت بگه ساراه عکسای دوران شیمی و ایزوله مو داری دیگه؟ میگی صددرصد به صورت آرشیو و تاریخ بندی شده دارم :)) میگه خیلی قیااامتی برام بفرست یه سریاشو برا پرونده معافیتم نیاز دارم
13.مسیو بت بگه این هفته یه روز سه تایی ( خودشو خودمُ داداش کوچیکه دوست داشتنی) بریم خرید برا داداش کوچیکه
14. یعنی بعداز مدت ها که درست حسابی وبگردی نکردی بخوای بری وب یاس رو زیرو رو کنی و ذوق کنی از اینقـــدر ناب بودنش
15. وقتی میری شهرزاد بخری و آقاهه یه قسمتشو تموم کرده و بهت میگه فلش داری بده برات بریزم چپ چپ نگاش کنی و بگی نخیر آقا! اومدم بخرم
16. هنوزم ذوقولی باشی از دیدن دوست چندساله وبلاگیت برای اولین بار
17. یعنی 16 تا خوشحالی کوچیک در عرض یه ربع به ذهنت میرسن
15. میبینی هنوزم بعد از حدود 5 سال حتی یه روز یادش نمیره که بهت یادآوری کنه چقدر دوستت داره ^_^ 3>
دوشنبه همایش روز شهرساز بود...نمیخواستم برم...
چند روز قبلش میصمک بم گفت پاشووو بیاا تهران...گفتم حس همایش نیست..گفت همایش چیه؟ میپیچیم میریم بیرون...ببینمت حتما حتما قبل پیوند...
گفتم باشد. ^_^
بچه ها قرار بود 9-10 صبحدوشنبه حرکت کنن...من خودم جدا 7 صبح حرکت کردم و ظهر رسیدم تهران...
آزادی قرار گذاشتم با سحرررررر....حس خوبی بود برا اولین بار دوست دو سه ساله ی وبلاگیتو ببینی و دقیقا همونی باشه که تو تصوراتت بود... و عشق کنی با اینقدر پایه بودنش ^_^
میثم هم اومد دنبالمون و هی رفتیم فکر کنیم کجا بریم...از نزدیکای خونه آذین رد شدیم و دیدیم خونه س و اونم اومد...یه کم گشتیم و رفتیم ناهار...
بعدم رفتیم همایش...به آخرش رسیدیم فقط...هدف فقط این بود بچه هارو ببینه که دیگه اینقدر گیر ندن.
فرداش با فاطمه رفتیم سینما و چهارشنبه 19 اردیبهشت دیدیم...چقدر قشنگ بازی میکردن لعنتیاااا
فرداش هم به طور خیلی اتفاقی و سوپرایزطور جور شد که باز بشه بریم بیرون..
با میثم و اذین...5-6 ساعتی باهم بودیم ..
خلاصه که کلی تنوع شد و روحیه مون عوض شد...
برام خیلی مهم بود که قبل از پیوندش ببینمش حتما حتما ...
موهاش دراومده بود...برا پیوند و ایزوله بعدش بازم میریزه....ولی دوباره درمیاااد...
میگه 30 درصد ریسک داره که پیوندُ پس بزنه...ولی چون قیامته مطمئن مطئنم هیچی هیچی هیچیش نمیشه....
× فردا با مسیو میریم خرییید ^_^
از خستگی دارم میمیرم فقط گفتم بیام یه خلاصه از این غیبت صغری بدم
امروز ظهر بعداز مدت ها با مسیو رفتیم بیرون. رفتیم سینما قندون جهیزیه دیدیم و بعدم سوپرایزم کرد و با یه عالمه دل و جیگر و قلوه و کوبیده روبه روم کرد...
معمولا روزا از صبح کلاسم و تا بیام خونه میشه 7-8
دلخوشی های ریزه میزه زندگی یعنی وقتی خسته از کلاس میای بیرون، میای تو کوچه هوا تاریک شده
ذهنت درگیره...کلی نگرانی و استرس داری برا راهی که پیش گرفتی
یه پیرزن عصا به دست که داره از طرف مقابلت میاد نگات کنه...نگاش کنی...بهت لبخند بزنه..بهش لبخند بزنی...
بهت بگه خسته نباشی دتر
بگی سلامت باشین ^_^
بگه مراقب باش میری اون سمت خیابون
بگی چشم ^_^
و یه لبخند ریزه میزه جای خستگی هاتو بگیره
یا مثلا وقتی میری از عابر بانک پول کارت به کارت کنی....عابر بانک همیشه شلوغ خلوته خلوته
با کلی خوشحالی میدوویی و کارتو انجام میدی...کارت تموم میشه برمیگردی پشتتو نگاه میکنی و میبین 5 نفر واستادن
انگار تو اون لحظه فقط واسه تو اون عابربانک همیشه شلوغُ خالی کرده بودن...یه لبخند دیگه
هندزفریتو محکم تر فرو میکنی تو گوشت و با هر کلمه آهنگ لبخندت گشاد و گشادتر میشه وقتی میخونه:
صدام نمی رسید اون وقت..که آرووم و ساکت بودم
فریاد من از رو خشم نیست بلند میگم همه بشنون
سالیانی پیش گلی غنچه کرد...
.
.
.
سالیانی بعد بر حسب اتفاق گذرا بهم خورد نبود فرق و اختلافی...
.
.
.
رو به جلو..رو به افق...تو باغچه نه این بار تو بوستانی بزرگ
دانلود این آهنگ
امروز با مسیو رفتیم پیش طاها یه ساعتی صحبت کردیم..
اون هدف گنده ای که گفته بودم برام واضح تر شد و یه قدم بزرگ دیگه هم بهش نزدیک شدم...
هنوز قدمای بزرگ دیگه ای مونده تا اوکی بشه و قدم بزارم تو این راه سخت...
طبق حرفاش هفته ی بعد مسیر جدید قراره شروع بشه و اینکه همونطوری که هم مسیو هم طاها گفتن راه سختیه و "باید" جدی باشی... وقتی اومدی تو این راه پشیمون شدن نداریم.
× این روزها که به شدت ذهنم درگیر این داستاناس ارزش مسیو برام هزار برابر شده وقتی میبینم همه جوره حمایتم میکنه همه جوره کمکم میکنه...حس خوبیه وقتی بدونی یه نفر تحت هر شرایطی پشتته و برات همه جوره مایه میزاره...
× این روزها بازهم پلی لیستم خلاصه شده تو بزرگ...وقتی هر ترکش بهم کلی انرژی میده و میگه برووووو..میتووونی...
این آلبوم انگار فقط برا کسایی طراحی شده که یه هدفی دارن و میخوان که بهش برسن...
به شدت منتظر جلد بعدیشم و به شدت هم امیدوارم اونم مثل این پر باشه از انرژی مثبت...
حس میکنم هر وقت که تو این مسیر کم بیارم کافیه فقط 5 دقیقه به یکی از آهنگاش گوش کنم و دوباره بلند شم و ادامه بدم...
× میدونم کمی تا قسمتی نامفهومه..ولی همچنان نمیخوام بگم چیه داستان...چند روز دیگه دووم بیارین...وارد جاده بشم..میگم بهتون ;)
×ترس ترمزه ...اونی برده که برا چیزی که میخواد تا ته گازُ پر کنه
× استراحت تو لیست کارام نیست...نقطه ی شروع یه روزی بوده مقصدم...وای نمیستم فعلا پره مخزنم صاف گردنم..سر بالا رو به جلو مستقیم جهت..تا زنده م راضی نمیشم هیچ وقت..درخواستم یه کلمه ست " بیشتر"...چون کافی نیست...بینهایتو میخواااام
سلام سلام سلام...
کلاسامون همش دستشون درد نکنه از 8 صبح تا 8 شبن..یعنی فرصت نفس کشیدن برامون نمیزارن...
از یه طرف دیگه بالاخره با داد و بیداد اطرافیان تصمیم گرفتم این بدلیجاتی که درست میکنم و بزارم برا فروش...روزایی که خونه م مشغوول اوکی کردن سفارشام..
یعنی کلا فوله وقتم...تازه هنوز درسا شروع نشده...
باورتون میشه ساراه ی که صبح بیدار میشد اولین کاری که میکرد روشن کردن لپتاپ بود و شب با لپتاپ روشن خوابش میبرد 5 روزه دست به لپتاپش نزده و روش خاک نشسته؟؟؟
برا خودمم عجیبه بخدااا :)))
خلاصه که از فردا همه چی سنگین تر میشه...طرح مزخرف شروع میشه...
خبر خووب اگه بخوام بدم میثم گفته تا 2 دی یکی دو روز میاد شماااال ^_^
یه فکرایی تو سرم هست که شااید اگه اومد براش تولد سوپرایز طور بگییم...حالا ببینم چی میشه...
دانشگاه مزخرف بازم شروع شد..این ترم اصلا اصلا حوصله شو ندارم..
مخصوصا اینکه تحمل کردن اون همه عنتر بدون اینکه میثم باشه تا شرایطو بالانس کنه سخته...
نبودش زیادی احساس میشه برام...
باز خوبه سه روز در هفته بیشتر کلاس ندارم...
این روزا اصلا اصلا حال و حوصله ندرم..به شدت هم عصبیم...
مسیو طفلی هیچی نمیگه :))
از میثم بخوام بگم اینه که پیوندش تایید شد باید منتظر باشه برا نوبت پیوند...
و اینکه پسرمووووووووون موووهاش در اوووومده...سرش تیغ تیغی و کچلیت بیشتر معلوومه...زیاد معلوم نیست دراومده موهاش...
ولی ابروهاش تقریبا خالی خالی شده بود...الان پررر شدههه...ته ریشم داره.... شد کچل مورد علاقه من ^_^
مژه هاشم تو عکس معلوم نبود ولی فک کنم دراومده باشه اوناهم...
دلتنگی داره اذیتم میکنه..زیاد..
کاش بشه ببینمش...
این پست صرفا محض خالی نبودن عریضه و اینکه به صخره قول داده بودم ناپدید نشم.
نبودنم دلایل متعدد داشت..
از درگیری با نت و شلوغ بودن سرم و بی حوصلگی و همه چی دیگه...
صخره جان شرمنده شمام شدم...چقد دست به نگرانیت خووبه :))
هروقت دیدی نبودم یکی از این دلایله...ولی چشم..از این به بعد از قبل اطلاع میدم.
× از وقایع این مدت بخوام بگم یک شنبه تولد میثمه و همون روزم کمیسیون داره برا پیوندش..جوابش یه مدت طول بکشه بیاد..معلوم میشه نیاز به پیوند داره یا نه.
× این هفته دانشگاه لعنتی شروع میشه. از دوشنبه که کلاسا شروع میشه تا آخر هفته هر شب جایی دعوتم...عروسی خواهر آزاده س و مخلفات عروسی.
× دیدارها با مسیو هم طبق معمول باشروع شدن کلاسا بیشتر شده.
× هدف بزرگ جدیدی برا زندگیم پیدا کردم که بسیار براش مشتاقم و خیلی هم میترسم ازش...ریسکه تا حد زیادی...ترجیح میدم تا یه مدتی راجع بهش حرف نزنم...حداقل تا وقتی مطمئن تر شدم ازش.