پر از حس های خوبم
مامان زنگ زده به فاطمه که حوصله تون سر میره اونجا! پاشین جفتتون بیاین شمال!
وقتی فاطمه اینو گفت گفتمممم نـــــــــ ه!! به هیچ وجه!!! میثم چی پس؟ ساعت مسیو چی پس؟
گفت پ صبح بریم ساعتُ بخر..از میثمم بپرس ساعت ملاقاتُ اینا چه جوریاس...
ازش پرسیدم..گفت من 4 اینا باید تست بدم که وضعیت وایتم معلوم شه...قبل اون..یعنی 2-3 اینا میرم بیمارستان..میتونی همون موقع بیای که تو بخش مهتاب همو ببینیم...
اون موقع که منم منتظر دکترم ..حوصله مم سر نمیره...
قضیه مامانُ هم که گفتم بش...وویس فرستاد و گفت ببیــــن دتر! اصلا سخت نگیر اگه نمیشه...چون من نهایتا 40 روز دیگه این دوره شیمی درمانیمم تموم میشه..بعدش یه استراحتی دارم برا پیوند مغز استخوون...ممکنه دکتر اجازه بده قبل پیوند یه دور بیام شمال برگردم..اگه شد میام میبنم همتونُ..زیاد به خودت فشار نیاار
واای نمیدونین چه حال خووبی بود که از صداش میشد حس کرد چقـــــــدر حاالش بهتره ه ه...
بیاد شمال که عااالی میشه..برا روحیه شم عاالیه...
فردا ساعت 2 میرم پیشش...هورااااااااا
ازخوشحالی رو پای خودم بند نیستم...مخصوصا مخصوصا خوبیش اینه که تو بخش میبینیم همو ...یعنی بستری نیست..لباس بیمارستانُ اینا تنش نیست...و خب این خیلی خوووبه...خیلی انرژی مثبت تری داره..هم برا اون..هم برا من.
بعدشم از اون ور میریم پیش اقای دوماد کچل!
احتمالا جمعه صبح هم برمیگردیم شمال!
× آهنگ این پست: هر آهنگی که بهتون فاز مثبت میده...مثل اون سلطان قلب هایی که 7 صبح برام فرستاد میثم و میشد رهایی و زندگی رو با تمام وجودت حس کنی
لطفا از سایت ما (سایت تبادل لینک خودکار و رایگان برای همه وبلاگ ها و وبسایت ها ) دیدن فرمایید
تبادل لینک = افزایش بازدید و افزایش پیج رنک گوگل وبلاگ و وبسایت شما
پیج رنک سایت ما 2 می باشد
--------------------------------------------------------------------------------------------------------