مای ویکند! اند فایتینگ بادی!
صبح مامان بیدارم کرد که میخوایم با فاطمه و حامد و خواهر برادرهای حامد بریم دور دور، میای؟
گفتم نـــــــــــ ه..میخوااام بخوااابم!!
بعدش فک کردم جمع کن خودتو باو...اینطوری تا خود غروب لم میدی رو تختتو سریال میبینی. پا شدم و بدو بدو اماده شدم و بهشون ملحق شدم.
خوب بود.
جای خوبی بود.
این و این عکسش. یه سدی بود که دور و برش جنگل بود.
بعدشم رفتیم خونه داییم و الانم مثل یه جنازه پخش شدم رو تختم.
آزاده هفته بعد جمعه کنکور داره. تموم که بشه من تا 1 تیر امتحان دارم.
امتحانم ک تموم شه بیخیال تحویل کار میشمو حتما حتما یکی دو روز کامل و اختصاص میدم بهش که این یه سال لعنتی جبران شه.
شاید هم میثم اجازه بده بعد کنکورش بهش بگم و حداقل یکی و داشته باشم که بتونیم راجع به این قضیه باهم صحبت کنیم و یه کم خالی شم.
همین الان پ.م داده بم یه چیزیو بگم؟ گفتم اره! بگوو...
سین خورده و جواب نداده هنوز.
تو هر لحظه از روز...تو هر ثانیه فکرم بهشه و نگرانشم...بغض میکنم.
قرار نیس اتفاقی براش بیفته مطمئنم!! ولی خب به هرحال واسه این سختیایی که داره میکشه بغض میکنم و میبینم که کاری از دستم برنمیاد. میبینم که میخنده مصنوعی!!
ولی بعدش خودمو دعوا میکنم و میگم تو قرار نیس مثل بقیه دوروبریاش که ازشون مینالید بشینی یه جا و زانو غم بغل بگیری و غصه بخوری...
تو باید براش کلی انرژی مثبت بفرسی. باید بهش انگیزه بدی که بخنده ممصنوعی. باید تشویقش کنی که جنگیدنشو ادامه بده.
اون میتونه. اگه اون نتونه دیگه کی میتونه؟
مگه اون میثم اعتماد به سقف تو و ازاده نیس؟
قرار نیست چیزی بتونه از پا درش بیاره.
پس براو.
انگشتتو ببر بالا و بگو عمرا بتونی جلو من واستی!!
من میتونم. من میجنگم. هنو منو نشناختی!
منم قول میدم...قول میدم به جبران همه ادمایی که میشینن پیشتُ آبغوره میگیرن و میرن رو نروت کلی برات انرژی مثبت بفرستم تا جبران شه.