این چند روز
اووم...
از کجا شروع کنم؟
جمعه رفتیم تهران. شنبه هم قرار بود برم پیش میثم ولی این دفعه مریمم باهام میومد. هرچند دوست نداشتم اون چند ساعتی که باهاشمو با کسی شریک شم ولی خب شد دیگه.
میثمم گفت میخوای بهش بگم نیاد؟ گفتم نه اشکالی نداره...
اینقدر ذوق داشتم که هر ی ساعت بیدار میشدم و به ساعت نگاه میکردم که ای بابا چرا صبح نمیشه؟
جالبش اینه هربار که به گوشی نگاه میکردم میدیدم میثمم پ.م داده هنوز صبح نشده؟ بسه دیگه...ولش کن بیااااا...من گزمو میخواااااااام :))
ساعت ملاقات 2 بود و مریم گفته بود 1 اونجا باشیم که یه ساعتم خودمون دوتایی با هم باشیم.
11 از خونه حرکت کردم و در کمال تعجب همگان 12 رسیدم. هیچکدوممون باورمون نمیشد چه طوری اینقدر زود رسیدم.
یه ربع نشستم تو طبقه همکف. دیدم یه آقایی رفته داره با نگهبانه حرف میزنه. سریع کیفمو برداشتم. هندزفریمو گذاشمت گوشم که اگه آقاهه صدام کرد مثلا بگم نشنیدم. و خیلی سریع جیم شدم از بغلشون و دووییدم از پله ها رفتم بالا.
رفتم بخش مهتاب و سرمو میچرخوندم که ببینم این دفعه تو کدوم اتاقه. دیدم آقا با سرمش تو سالن وایستاده داره با چندتا پرستار میگن و میخندن.
بهش نگفته بودم رسیدم بیمارستان. فکر میکرد یه ساعت دیگه میرسم.
یهو برگشت سمت راستش و منو دید... یا پرستارا سلام و علیک کردم و معرفیم کرد و رفتیم اتاقش.
گز و دادم بهش و دنیا براش یه رنگ دیگه ای گرفت. :))
دو ساعتی حرف زدیم و خندیدم و این داستانا...
تا ساعت 2 شد و مریمم اومد.
بعدشم یواشکی تا 5 موندیم. واقعا دلم نمیومد برم ولی مجبوور بودم :((
5 دقیقه آخر کاملا بغض بودم و پدر خودمو دراوردم که اشکم نیاد پایین. میدید گریه میکنم دهنمو سرویس میکرد. :))
به محض اینکه پامونو از بخش مهتاب گذاشتیم بیرون اشکام ریختن.
نمیدونم چراا..
اولین باری که دیدمش پر از انرژی شده بودم. دفعه بعدش بغض بودم و این بار هم...
خدا دفعه بعدی رو رحم کنه...
اما از حال و وضعیتش بگم.
اگه بتونن نوبت بگیرن برا پیوند که خب احتمالشم زیاد نیست. این سری میشه دور اخر شیمیش.
اگه دور اخر باشه کلی میاد شمال.
اگه دور اخر هم نباشه یه دور دیگ میمونه. که احتمالش زیاده بتونه حدود 20 روز دیگه برا چند روز بیاد شمال.
واای اگه بشه ه ه.
فقط از یه چیزی میترسم. اینکه ما قراره آخر مرداد بریم مسافرت. نمیدونم برای چند روز. ولی به شدت میترسم اومدنش مصادف شه با مسافرتمون. :/
راجع به دانشگاهشم!!
دانشگاه تهران موافقت نکرد.
پرسیدم چرا؟ چون سال آخرته؟
گفت هم این. هم اینکه سهمیه جانباز و شهید و اینا ندارم و اصلاااا هم مهم نیست که سرطان دارم. اصلااااا!!! :|
و دانشگاه خودمونم بیاد اینطوری نیست که کلاسارو هرچند وقت بیاد. فقط میاد امتحانارو میده. ولی خب ایشالا برا ترم 8 دیگه پیوندش تموم شده و کلاسارو هم میاد.
هرچی زودتر پیوندش انجام شه بهتر. بهترین حالت برا دو ماه دیگست. چون هم زودتر تموم میشه هم اینک طول کشیدنش ممکن باغث برگشت بیماری شه.
ولی خب چون پیوندشو باید بره شریعتی و شریعتی هم یه کم بی درو پیکر. احتمالش زیاده تا 6-7 ماه طول بکشه.
چهارشنبه برمیگردیم. کاش زودتر چهارشنبه شه. به شدت دلتنگ مسیو و اتاقمم.