کاش اینطوری نمیشد :(
شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ
اون همه دعا و انرژی فرستادن جواب نداد...کاش میداد..کاش
صبح با ویبره گوشی از خواب پریدم اسم آزاده رو که دیدم یخ کردم..جواب دادم گفتم جوونم آزییی؟؟؟ دعا دعا میکردم چیزی که فک میکردم نباشه..
گفت ساراه!
گفتم جونم؟
گفت بابا تموم کرد...
شوک شدم به یه نقطه خیره شدم..چیزی نداشتم که بگم..چی میتونستم بگم؟ فقط خیلی غیرارادی دهنم باز شد و صدام دراومد که بمیرم برات آزاده
گفت خدا نکنه...
اینقد شوک بودم حتی نپرسیدم تشییع جنازه کجاس؟ کیه؟
زنگ زدم به بابا گفتم..بابا آمار گرفت از دوستاش و رفتیم..آروم بود...نمیدونم ارامشش از چیه ولی ازش میترسم..نمیدونم یه آرامش واقعیه یا فقط نمیتونه حالشو ابراز کنه...
اصلا آروم نیستم...آشوبم...دلم پیش آزاده س...دلم پیش حال آزاده س..کاش پیشش بودم...کاش
گناه داره :(
خدا برا کسی نیاره...خیلی سخته خیلی...
کاش اینطوری نمی شد..کاش
۹۴/۱۱/۱۷