آنچه گذشت
بعد پست کردن متن قبلی صفحه وبلاگ رو باز کردم و شروع کردم خوندن.
اول از همه درباره من رو خوندم.
جالبه نه؟
اینکه ادم تو یه بازه زمانی تمرکز زندگیش و ادمای مهم زندگیش یه سری افرادن ولی کی از چند سال بعدش خبر داره؟
چقدر میتونه همه چی عوض شه؟
از ازاده و میثم نوشته بودم. نوشته بودم که باارزش ترین ادمای زندگیمن. :))
الان ولی هر کدوممون کجاییم؟
ازاده و نمیدیدم اصلا. ازش خبر هم نداشتم. نمیخواستم قبول کنم دوستیمون واسش تموم شده چون واسه من تموم شده نبود حتی اگه یه سال ندیدمش ولی خب چند روز پیش یه اتفاقایی افتاد که قبول کردم باید باهاش کنار بیام. ادما قرار نیست مثل من ببینن. من منم و اونا هم اونا.
میثم چی؟ میثم هست. کم میبینمش. خیلی کم. تو بهترین حالت شاید ماهی یه بار باهم بریم کافه ای جایی چند ساعت بشینیم و بی وقفه حرف بزنیم.
یادمه که از پروسه درمانش مینوشتم اینجا. واسه اونایی که از قبل اینجا بودن بگم که میثم خوب شده. پیوند مغز استخوان هم انجام داده و یه سالی هم که میشه ازدواج کرده. *___*
مسیو؟
الان که میخونم میگم این لوس بازیای اسم مستعار گذاشتن چی بوده واقعا؟ (گاهی واقعا برام خجالت آوره)
ولی اونم هست. مثل همیشه که کنارم بود.
هنوز پست های قدیمی رو نخوندم. بیاین در گوشتون اعتراف کنم: میترسم برم سراغشون. میترسم خیلی از اونی که بودم خجالت بکشم. شاید حتی پاکشون کنم.
فعلا دارم رو خودم کار میکنم که مگه قرار نیست آدما تغییر کنن؟ سطح فکر و شخصیت و دغدغه و همه چیشون؟
به خودم میگم دختر! اگه غیر این بود باید خجالت میکشیدی. حالا برم بخونم و ببینیم کدوم ساراه پیروز میشه.
منم نمیدونم حتی اخرین باری که برای کسی تو وبلاگش کامنت گذاشتم کی بوده...
خوبه که شماها نوشته هاتون مونده ولی من همشو پاک کردم فقط یادمه یکی همه پستامو تو یه وبلاگ دیگه پست میکرد منم از حرص همه رو پاک کردم رفت و الان خیلی پشیمونم هیچ چی از گذشته خودم ندارم که بدونم کی بودم و چی شدم.
بنویس منم میخونمت :))))
#معصومه ی اصفهانی هستم :)))