کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

واااای عااالی بووود..عااالی عاااالی...

اول صبح رفتیم برا مسیو ساعت خریدیم...وقت اضافه اوردیم رفتیم من یه سری مهره و از این جینگیلی ها برا دستبند درست کردن خریدم.

بعدشم رفتیم سمت آتیه..نمیدونستم چی بخرم براش...چون هرچیزی هم اجازه نداره بخوره...و مطمئنا صددرصد باید طبیعی باشه..

واسه همین فک کردم بهترین چیز میوه س...


ولی همم اینکه میوه فروشی پیدا نکردیم..هم اینکه میدونستم بچه م مریش زخمه و کلی داستان داره سر غذا خودن...واسه همین تصمیم گرفتم براش کاکتوس بخرم ...

یه کوچولو زود رسیدم بیمارستان...بیست دقیقه به 2.. ساعت ملاقات 2 بود و نمیذاشتن برم تو بخش..

فک نمیکردم رسیده باشه..

بهش اس دادم که ساراه آتیه س... ^_^

گفت کجاش؟

گفتم همکف..نمیزارن فعلا بیام تو بخش...میثم کجاس؟

گفت سمت چپت!

درجا سرمو بلند کردم و دیدم داره میاد طرفم...واااای اینکه اون لحظه چقدر ذوق کردم اصلا قابل توصیف نیست...

خیلی مراعات بیماریشو و شرایط اسلامُ کردم که نپریدم بغلش.... :))

آخه حتی دست هم نمیتونست بده بم...ریسک داشت براش... :(


رفتیم یه جا نشستیم و تند تند شروع کردیم اتفاقارو تعریف کردن...ساعت مسیو رو بهش نشون دادم..با وسایلایی که برا دستبند درست کردن خریده بودم...کلی هم بهم خندید :)))


بعد باباش اومد پایین که جواب تست سی بی سیشو بده... 3800 بود واایتش....و پلاکتش 2 تا دونه از حد نرمال هم بالاتر بووود...

چشای هر سه تامون گرد شده بووود...این ارقااام عااالی بووووووودن...عااالی


گلدونم داد به باباش که بره بزاره تو ماشین :دال

بعدش گفت بریم یه خورده بیرون بشینیم؟ 3 هفته س تو هوای ازاد نبوودم...


رفتیم بیرون...چندتا عکس گرفتیم..چندتا خل و چل بازی... 3/30 باید میرفت پیش دکتر و منم کم کم باید میرفتم خونه که وسایلمو جمع کنم که برگردیم شمال...


فقط میتونم بگم تا مدت هاااا حااالم خووبه...تا مدت هااا انرژی دااارم...


الان رمم پریده...عکسارو بعدا اضافه میکنم...

به اینستا هم میتونین مراجعه کنین در ضمن برا دیدن بعضی از عکسا :)

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۸
ساراه

خاله مسیو نزدیک دو سال سرطان غدد لنفاوی داشت...دیگه به مرحله پیوند مغز استخوون رسیده بود...

رفت دکتر برا اینکارها..

دکتر در کمال ناباوری گفت مثل معجزه س ...ولی نیازی نیست به پیوند...خوب شده کاامل!!

وااای باورتون میشه ه ه؟


کاش همه کسایی که همچین کسایی دارن این روزا رو تجربه کنن...

کاش...


مرسی خدایاا..مرسی که اینقدر خوب و مهربونی :*

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
ساراه

مامان زنگ زده به فاطمه که حوصله تون سر میره اونجا! پاشین جفتتون بیاین شمال!

وقتی فاطمه اینو گفت گفتمممم نـــــــــ ه!! به هیچ وجه!!! میثم چی پس؟ ساعت مسیو چی پس؟


گفت پ صبح بریم ساعتُ بخر..از میثمم بپرس ساعت ملاقاتُ اینا چه جوریاس...

ازش پرسیدم..گفت من 4 اینا باید تست بدم که وضعیت وایتم معلوم شه...قبل اون..یعنی 2-3 اینا میرم بیمارستان..میتونی همون موقع بیای که تو بخش مهتاب همو ببینیم...

اون موقع که منم منتظر دکترم ..حوصله مم سر نمیره...

قضیه مامانُ هم که گفتم بش...وویس فرستاد و گفت ببیــــن دتر! اصلا سخت نگیر اگه نمیشه...چون من نهایتا 40 روز دیگه این دوره شیمی درمانیمم تموم میشه..بعدش یه استراحتی دارم برا پیوند مغز استخوون...ممکنه دکتر اجازه بده قبل پیوند یه دور بیام شمال برگردم..اگه شد میام میبنم همتونُ..زیاد به خودت فشار نیاار


واای نمیدونین چه حال خووبی بود که از صداش میشد حس کرد چقـــــــدر حاالش بهتره ه ه...

بیاد شمال که عااالی میشه..برا روحیه شم عاالیه...


فردا ساعت 2 میرم پیشش...هورااااااااا

ازخوشحالی رو پای خودم بند نیستم...مخصوصا مخصوصا خوبیش اینه که تو بخش میبینیم همو ...یعنی بستری نیست..لباس بیمارستانُ اینا تنش نیست...و خب این خیلی خوووبه...خیلی انرژی مثبت تری داره..هم برا اون..هم برا من.


بعدشم از اون ور میریم پیش اقای دوماد کچل!

احتمالا جمعه صبح هم برمیگردیم شمال!


× آهنگ این پست: هر آهنگی که بهتون فاز مثبت میده...مثل اون سلطان قلب هایی که 7 صبح برام فرستاد میثم و میشد رهایی و زندگی رو با تمام وجودت حس کنی



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۲
ساراه

حالم این روزا حال خوبیه...

میخواستم بگم همه چی بر وفق مراده....ولی یه خورده فک کردم و دیدم نه! همه چی بر وفق مراد نیست...ولی فعلا چیزایی بر وفق مراده که ارزششون برام خیلی زیااده...مثل پست قبل که کلــــی خوشحالی و شادی و ذوق و جیغ و رنگی رنگی بودنُ پخش کرد به کل وجووودم...

این روزها انگار هیچی نمیتونه حالمو بد کنه..

اومدم تهران!

اول اولش از خواهر جان قول گرفتم یه روز بریم برا مسیو گرام کادو تولد بخرم و یه روز دیگه م بریم که من این میثم خل و چلُ ببینم که دلم براش نقطه شده ه ه....


با 1600 تا وایت از ایزوله در اومد و چون بدنش ضعیفه برا دور بعدی شیمی درمانی و باید وایتش به حدود 6000 برسه دکتر بهش اجاز داد یکی دو روز بره خونه که هم روحیه ش بهتر شه و هم دوباره بیاد تست بده ببینه اگه بالا رفت دوباره شروع کنه...


نمیدونم اگه بستری نشد برم پیشش یا نه...خو آخه خیلی سختمه...خونه خاله ش...خاله ش هست..شوهر خاله به شدت با سیاستش هست..دختر خاله ش..مامانش..باباش..خواهرش..

خودش میگه مگه چیه باااو..بیا ببینم قیافه عنتو :))

ولی خب انصافا یه جووریه...نیست خدایی؟

مخصوصا اینکه ازاده م نیست...خواهر جانم فک نکنم اگه قرار باشه بریم خونه خاله ش بیاااد. :/


یه عااااولمه تحویل کار دااارم...ولی اینقدر خجسته و سرخوشم که اصلا اصلا به روی مبارک نمیارم که نمیارم :))))


× آهنگ این پست: یه تیکه پنیر- شایع

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۸
ساراه

دیروز هرچی بهش پ.م دادم جواب نداد..فهمیدم که حالش خیلی بده و نمیتونه جواب بده.

6/30 صبح یهو پا شدم نوتیفیکیشنارو ی نگاه کردم...دیدم یکیش میثم..بدو بدو بااازش کردم و دیدم که نوشته:

بعد یه هفته درد وحشتناک مداااوم امشب بالاخره از بی دردی خوابیدم. نسبت یه 3-4 روز پیش 70% بهترم.

نیشتم تا بناگوشم بااز شد.خوابم پرید و تا آسمونا پرواااز کردم....

گفت ازمایش دادم وایتم معلوم شه...اگه بالا 1500 باشه از ایزوله درمیام...

یه ذره خل و چل بازیای همیشگیمون و عکس هم فرستاد برام...

منم باید دیگه میرفتم یونی و اونم باید میرفت صبحونه شو بخوره بعد یه هفته غذا نخوردن...

بعد از امتحان زنگ زدم و گفتم سلام و بزار بعدا..عدد بده!!!

گفت 1600!

دیگه از خوشحالی رو پام بند نیودم.....

گفتم کره خر! من امشب میام تهران...چه جوری اوضاعت؟ میتونم بیام ببینمت؟

گفت بلهه که میتوووونییییی ^___^

خوشحااالم ..خیلی خوشحااال

صخره ی عزیزم با تمام وجوودم این حسُ برای تو هم میخوام...من چند روز تمرکز کردم رو اینکه میثم بهم پ.م میده و میگه ساااره! حاالم خیلی خوووبه...خیلی

فک نمیکردم بشه!  ولی به دو روز نکشید که شد!!!

تو هم اینکارو بکن...مطمئنم و تو هم مطمئن باش که میشه!!


حامد امروز اعزام داشت برا سربازی و من با همه ی خستگیم که از صبح زود دانشگاه بودم تو این گرما و دو تا هم امتحان و با همه تحویل کارای هفته بعدم و ان تا چیز دیگه..باید وسایلمو جمه کنم و با اولین ماشین برم تهران...

فقط اومدم اینارو بنویسم که خیال شما هم تا حدی جمع شه.

× بلگفای مزخرف بم میگه همچین نام کاربری ای وجود ندارد -__-

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۳
ساراه