خب باید اعتراف کنم که دیروز اونقدری که پتانسیلشو داشت بشه بهترین روز...نبود.
نت خونه هم دوباره همون آش و همون کاسه..
یکشنبه هم قراره تا اخر هفته بریم مسافرت و نیستم احتمالا.
میثم عوضی هم هرکاری میکنم نمیگه و اذیتم میکنه.
اصلا هم تو مود مسافرت نیستم.
این روزا کلا بی حوصله م...
خب خب! ساراه اومد با چندتا خبری که ایشالا بهترین خبرها قراره بشن.
هیچی نمیگم خودتون ببینین
× خودم که اینارو دیدم تازه به ساعت دقت کردم...پ ما کی میخوابیم؟ :)))
هزار بار این اسکرین شات هارو خوندم با کلی پ.م دیگه که بینشون بود و اینجا نیست... و هر بار نیشم بیشتر از دفعه قبل باز میشه.
× مسیو همین الان عصر همه اکیپُ دعوت کرده...آخ جون کلی خوشگذرونی...امروز میره که بهترین روز دنیا شه ^_^
چندروزی مامان بزرگ و بابابزرگ اینجا بودن...
امروز که رفتن حسابی جای خالیشون حس میشه...
بودنشون قشنگ بود...
× هانی اومد از صبح پیشم و عصر هم نوبت دندون پزشکی داشت و باهاش رفتم. بعدشم قرار شد یه ساعت با مسیو بریم فندق و پیتزای ناب بزنیم بر بدن.
الناز و فروز و مهرناز مشاهده شدن اونجا و 5 تایی حسابی خوش گذشت. به این تغییر روحیه نیازمند بودیم.
× یه سریال شروع کردم تا اینجاش که خوب بود. خواستین ببینین. reign
فاینلی!!!
واقعاا فاینلی!!!!
اینکه نتت هم زمان با گوشیت برای چندین روز به مشکل بخورن و هیچ گونه راه ارتباطی ای نداشته باشین چه اتفاقی براتون میفته؟
من تو این مدت که نبودم تو این کابوس بودم.
و البته نتایج خووبی هم داشت. از تمیز شدن اتاق و مرتب کردن لپتاپ-که به تنهایی چندین روز به درازا کشید- گرفته تا درست کردن کیک و مربا و دلمه و قیمه و ...
خلاصه که کلی خوش به حال خانواده شد.
امروز منتقل کردیم رو اون خط تلفن و ببینیم که چی میشه!
قبلا ها ملت چه جوری زندگی میکردن واقعا؟؟
آدم 4 تا از این دوست ها داشته باشه دیگه چه نیازی داره به دشمن؟ :))))))
اینو هم خریدم و بسیااااااار دوستش میدارم...با یه آل استار سورمه ای ^_^
اومدیم خونه ولی به مسیو نگفتم. یعنی بهش گفتم یه چیزی شده که مجبورم بیشتر بمونم. قصد دارم سوپرایزش کنم ولی هنوز نمیدونم چطوری. احتمالا با امیر هماهنگ میکنم کافه باش قرار بزاره، بعد جای امیر خودم میرم. ^_^
× به قول یاس: عنوان از بهزاد لیتو :)
اووم...
از کجا شروع کنم؟
جمعه رفتیم تهران. شنبه هم قرار بود برم پیش میثم ولی این دفعه مریمم باهام میومد. هرچند دوست نداشتم اون چند ساعتی که باهاشمو با کسی شریک شم ولی خب شد دیگه.
میثمم گفت میخوای بهش بگم نیاد؟ گفتم نه اشکالی نداره...
اینقدر ذوق داشتم که هر ی ساعت بیدار میشدم و به ساعت نگاه میکردم که ای بابا چرا صبح نمیشه؟
جالبش اینه هربار که به گوشی نگاه میکردم میدیدم میثمم پ.م داده هنوز صبح نشده؟ بسه دیگه...ولش کن بیااااا...من گزمو میخواااااااام :))
ساعت ملاقات 2 بود و مریم گفته بود 1 اونجا باشیم که یه ساعتم خودمون دوتایی با هم باشیم.
11 از خونه حرکت کردم و در کمال تعجب همگان 12 رسیدم. هیچکدوممون باورمون نمیشد چه طوری اینقدر زود رسیدم.
یه ربع نشستم تو طبقه همکف. دیدم یه آقایی رفته داره با نگهبانه حرف میزنه. سریع کیفمو برداشتم. هندزفریمو گذاشمت گوشم که اگه آقاهه صدام کرد مثلا بگم نشنیدم. و خیلی سریع جیم شدم از بغلشون و دووییدم از پله ها رفتم بالا.
بالاخره تابستون منم شروع شد. باورم نمیشه.
بعد از تموم کردن شیت ها رفتم که بدم سیمیشون کنم و بدم به مرسده که به جام تحویل بده.
چند روز آتی تولد برادر خان و دخترخاله س. میخوایم برا جفتشون تولد بگیریم همون تهران. برادرخان که دستورشو خودشون صادر کردن و دخترخاله هم نمیدونه و سوپرایزه.
طبق دستور برادر خان براش ماگ خریدم و برا سحر هم یه دستبند درست کردم.
بعد از اینکه کلی فکر کردم و به نتیجه نرسیدم براش چی بخرم از خودش پرسیدم. گز میخواد پسرمون.
گز هم براش خریدم. ^_^
عکس بخشی از مکالمه رو میزارم ادامه.
× 8 صبح بلیط داریم. هورا.
× هنوز وسایلمو جمع نکردم.
وقتی آخر شب میشه و شیتت تموم شده و داری حسابی از خستگی تلف میشی. میفتی یه گوشه اتاقت و به تختت تکیه میدی، پاهاتو دراز میکنی و لذت میبری از همه این ها. به دوروبرت نگا میکنی و اینارو میبینی.
دلت یه چیز جدید میخواد ولی حال و حوصله دستبند درست کردن نداری.
یه حلقه میبینی یه گوشه ای افتاده...نخ گوبلن های رنگی رنگی هم یه ور دیگه. نمیتونی این دوتارو با هم آشنا نکنی و یه انگشتر خنگ مزخرف درست نکنی.
انگشتره که درست میشه لذت میبری. دلت بازم انگشتر میخواد و اینا وارد دنیای خنزل پنزلات میشن.
بعدش میبینی بازم میخوای ولی سیم مفتولت تموم شده...و این دوتا خلخال و درست میکنی.
چه خوبه آخر شب بعد از یه روز سخت و خسته کننده یه چیزایی هست که میتونه حالتُ جا بیاره.
و بعدش صدای ویبره گوشی و صدایی که پشت خطه و همه ی خستگی و دغدغه هاتو طوری از بین میبره که انگار از اول وجود نداشتن. ^_^