کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم
نویسندگان
پیوندهای روزانه

بالاخره تابستون منم شروع شد. باورم نمیشه.

بعد از تموم کردن شیت ها رفتم که بدم سیمیشون کنم و بدم به مرسده که به جام تحویل بده.

چند روز آتی تولد برادر خان و دخترخاله س. میخوایم برا جفتشون تولد بگیریم همون تهران. برادرخان که دستورشو خودشون صادر کردن و دخترخاله هم نمیدونه و سوپرایزه.

طبق دستور برادر خان براش ماگ خریدم و برا سحر هم یه دستبند درست کردم.


بعد از اینکه کلی فکر کردم و به نتیجه نرسیدم براش چی بخرم از خودش پرسیدم. گز میخواد پسرمون. 

گز هم براش خریدم. ^_^

عکس بخشی از مکالمه رو میزارم ادامه. 


× 8 صبح بلیط داریم. هورا.

× هنوز وسایلمو جمع نکردم.


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۰
ساراه

دایی: ایزل!بعضی وقت ها نگفتن حقیقت یه لطف بزرگیه که در حق عزیزت می کنی.

ایزل:  در حق عزیز نه دایی! لطفیه که آدم به خودش میکنه.

E37

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۳
ساراه

وقتی آخر شب میشه و شیتت تموم شده و داری حسابی از خستگی تلف میشی. میفتی یه گوشه اتاقت و به تختت تکیه میدی، پاهاتو دراز میکنی و لذت میبری از همه این ها. به دوروبرت نگا میکنی و اینارو میبینی.

دلت یه چیز جدید میخواد ولی حال و حوصله دستبند درست کردن نداری.

یه حلقه میبینی یه گوشه ای افتاده...نخ گوبلن های رنگی رنگی هم یه ور دیگه. نمیتونی این دوتارو با هم آشنا نکنی و یه انگشتر خنگ مزخرف درست نکنی.

انگشتره که درست میشه لذت میبری. دلت بازم انگشتر میخواد و اینا وارد دنیای خنزل پنزلات میشن.

بعدش میبینی بازم میخوای ولی سیم مفتولت تموم شده...و این دوتا خلخال و درست میکنی.

این و این

چه خوبه آخر شب بعد از یه روز سخت و خسته کننده یه چیزایی هست که میتونه حالتُ جا بیاره.

و بعدش صدای ویبره گوشی و صدایی که پشت خطه و همه ی خستگی و دغدغه هاتو طوری از بین میبره که انگار از اول وجود نداشتن. ^_^

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۵
ساراه
یه شیت دیگه تموم شد. فقط یکی دیگه مونده.
فردا همه چی تموم میشه... بی صبرانه منتظر آرامش پس فردام. :)

جمعه صبح میرم تهران. شنبه هم با مریم میریم پیش میثم.
پلاکتش 900000 تاست. ماکسیمم نرمال 450000 تاست!!!
بازم داره لخته میشه. :))
بعد از شیمی به شدت میاد پایین ولی خب تا 5 روز دیگه همچنان میره بالا. :/

× دیگه هیچ وقت به هیچ کس شهرسازیو پیشنهاد نمیکنم. یا حداقل شهرسازی دانشگاه مازندرانُ. پیر میکنن آدمو.

× نمیدونم این دفعه برا میثم چی بخرم..نظری ندارین؟
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴
ساراه
مردن همه چیز را عوض می کند. قطعا یک بهم ریختگی احساسی را به همراه داره. ولی چیزهای کاربردی تری هم داره.
کی میخواد کارتو انجام بده؟ کی میخواد از خانواده ت محافظت کنه؟ تنها چیز خوب برای تو اینه که نیازی نیست نگران این موضوعات باشی.
کسانی که هیچ وقت نمیشناختی میان و تو خونه تو زندگی میکنن. شغل تو رو انجام میدن و دنیا بدون تو هم ادامه پیدا میکنه.

تو هرگز واقعا نمیتونی چیزهایی رو که از دست دادی رو حس نکنی. زندگی تلخ و شیرین داره. ما ضربه های کوچیک رو خودمون پشت سر میزاریم.

یادآوری های کوچیک
   خاطره هایی در زندگی
                       عکس ها
                         یادگاری ها

چیزهایی که اونهارو به خاطرمون میاره، حتی وقتی از دستشون میدیم.


S9-E1
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۹
ساراه
از 4 تا شیت فردی 2 تا دیگه هنوز مونده...
باید تا یکی دو روز دیگه تموم کنم که بدم مری تحویل بده...چون خودم نیستم موقع تحویل کار.

اخر هفته میرم تهران. میثمم دور جدید شیمی ش شروع میشه اخر هفته یا اول هفته بعد. میرم میبنمش ^___^

همین.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۱
ساراه

تختت کنار پنجره باشه. یه باد خنک. بوی نمی که تو هوا پخش شده واسه این بارون دم صبحی که حسابی غافلگیرت کرده...
گوشیتو بگیری دستت تا ببینی ساعت چنده...3 صبح!

و انبوهی از نوتیفیکیشن از هرکس و هرجا...بازشون میکنی... میبینی همشون بیخودن ولی یهو چشمت میفته به اسم یکی که میبینی اخرین پ.م ش یه وویسه.
چشمات برق میزنه چون یه حسی بهت میگه سوپرایزت کرده. یه حسی مثل اینکه بین یه عالمه نامه که همشون قبض های بیخودن یهو یه نامه ای از یه دوستی پیدا میکنی که حسابی برات عزیزه!

میپری از جات و هندزفریتو برمیداری و این ساعت 3 صبح همراه با باد خنک با بوی نم با بلندترین صدای ممکن میپیچه تو گوشت. و لبخندی که هر لحظه بزرگ و بزرگ تر میشه...و یادت میره چقدر موقع خوابیدن حالت خوب نبود :)

و اون حتی نمیدونست اینجا داره بارون میزنه :)
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۷
ساراه

اسکرین_میثم



۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۲
ساراه

این ها چیزهایی هستند که ما به خاطرشون التماس می کنیم:

مامور مالیات، ریخته شدن قهوه روی لباس و ...

وقتی اتفاقات واقعا بد میفته ما شروع می کنیم به التماس خدایی که قبولش نداریم تا اتفاقات بد کوچیک رو برگردونه و این بزرگه رو ببره.

الان عجیب به نظر میرسه، نه؟

شکستن لوله توی آشپزخونه، بلوط سمی، دعوایی که تو رو از شدت عصبانیت میلرزونه...

اگر میدیدیم چه اتفاقی خواهد افتاد بهمون کمک می کرد؟

اون وقت می فهمیدیم که اون اتفاق های بد کوچیک جزء بهترین لحظات زندگیمون بوده؟


S8-E9

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۴
ساراه
یک عدد سارایی ک نیشش چسبید به بصل النخاعش و تکون هم نمیخوره نشسته رو تختش و تند تند داره تایپ میکنه...

از اون جایی که من و میثم از همون ترم 1 به طرز عجیبی بخش های بزرگی از شخصیتمون با هم مچ بوده در طی یک عملیات کاملا بی رحمانه ریاضی 1 رو حذف کردیم و جوی ارائه فرمودیم که سیل عظیمی از بچه ها پشت سرمون اینکارو تکرار کردن...

نتیجه این عملیات این شد که جفتمون هنوز ریاضی 2 پاس نکردیم :))

ب میثم پ.م دادم ک آی مهندس..یه خبر جاالب دارم برات که نمیدونم چقدر برات خوبه...بچه های شهرسازی دانشگاه تهران ریاضی 2 ندارن و به جاش فیزیک دارن!

ک میثم چی گفت؟؟؟


گفت ترم بعد یونی خووووودمونم

و من نیشم در عرض یک هزارم ثانیه لینک شد به بصل النخاعم و گفتمم چرااااااااا؟ چطوووووووووووووووور؟

گفت الان درد دارم حالم زیاد خوب نیست..بزار بهتر شم میحرفیم راجع بهش.
منو این همه خوشبختی محاااله ه محااااله ه ه ه

× احتمالا دو هفته دیگه به اتفاق خانواده میریم تهران. امیدوارم شرایطش طوری باشه که بشه ببینمش ^_^
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۷
ساراه

امروز بعد از مدت ها به دیدن مسیو مشرف شدم...

رفتیم که نهنگ عنبر ببینیم ولی دیگه نبود :(

یه فیلم کاملا مزخرف بود به اسم آتیش بازی...که کاملا از بازیگراش معلوم بود چه جور فیلمه...یه ذره شو دیدیم و واقعا حس کردیم داره به شعورمون توهین میشه و پا شدیم...

مدت ها بود که به شدت بدنم نیاز به شیرینی درست حسابی داشت و مسیو قولشو داده بود که در اولین فرصت ممکن من و ب این خوشمزه ها برسوونه...

اونم خوشمزه هایی که از شیرینی سرای بابل خریداری شده باشن...

همش واااسه خوود خود خووودمه ^____^

نگااا خوشمزه هاموووو

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۸
ساراه

هووف!

فک میکردم اول مرداد خیلی دورتر باشه! الان فهمیدم هفته بعده و همه کارارو باید تحویل بدیم و من هنوز پروژه سطح خرد رو شروع هم نکردم و حتی نمیدونم باید چیکار کنم!!

فردا صبح باید برم یونی که بشینیم شیتای باقیمونده رو انجام بدیم!!! :|


میثمم ایزوله س...از دیشب تا حالا جوابمو نداده ک معنیش اینه حالش خوب نیست!! :(

وقتی میبینم یه کم حالش خوبه میتونم کوه انرژی  و روحیه باشم...ولی وقتی میبینم خوب نیست منم پنچر میشم!!

این یکی دو روز تموم شه بهتر میشه فک کنم!


۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۱
ساراه

یه کم برنامه هام منظم شد...

کارای حقوقُ تحوبل دادم خیالم راحت شد...

شیت های این هفته هم تموم شد... دوتا شیت بعدیُ خدارو شکر میدونم باید چیکار کنم...فقط منتظرم سجاد تقسیم بندی کالبدیُ بفرسته برام...

سه تارمو بعد دو هفته گرفتم دستم..اینقدر کوکش به هم ریخته که "سل" صدای "دو" میده :|


میثم این روزا خوبه خدارو شکر...

یه سری عوارض ازاردهنده دارو ها هست...ولی خوب باهاشون کنار میاد خداروشکر...


وقتی از بقیه میشنوم ک ازش خبر داری؟ میگم اره.. زنگ بزنین حالشو بپرسین و اینااا...اوکیه...میتونه حرف بزنه و این حرفااا...بعد طرف میگه 12 بار زنگ میزنم..13مین بار جواب میده ..

ولی خودمونو میبینم ک روزی حداقل 5-6 ساعت چرت و پرت میگیم و میخندیم...

حس خوبیه وقتی میبنی همونقدی که اون برات با بقیه دوستات فرق داره تو هم براش با بقیه دوستاش فرق داری :)


حس خوبیه که اصلا حس نمیکنی این پسر چیزیشه... خدایا شکرت که این روزها حالش نسبتا خوبه :)


حس خوبیه وقتی بعد از کلی دلتنگی...4-5 ساعت با مسیو بودن هم کلی انرژی خوب تزریق میکنه بت.


۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۴
ساراه

سردرد

سرگیجه

یه دنیا فکر که به زور چپیدن تو مغزت و هی وول میخورن ولی تو هی میخوای ندیده بگیریشون اونام از رو نمی رن که نمیرن.

هرچند وقت یکیشون خودشُ به هر سختی ای که شده میرسونه جلو صف و تو به جای حل کردنش هولش میدی سمت بقیه و فشرده ترشون میکنی..

کیِ که همشون منفجر شن و از چشات و گوشاات بزنن بیرون...

پر خستگی..

نه از کار زیاد...

از تمرکز نداشتن زیاد....

از فکر به یه عالمه کار..از فکر به یه عالمه تصمیم که باید بگیری...

و باز هم عادت مزخرف همیشگی: پاک کردن صورت مساله

چرا همه چی میچرخه...؟

چرا هیچی جلو چشات ثابت نیست...



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۴
ساراه

منم دلم تابستون میخواد خب....

این چه وضعشه؟

بخدا خسته شدم دیگه..ااه ه

یعنی چی تا مرداد تحویل کار...

کاش فقط تحویل کار بود. یونی هم باید بریم تو این گرما...تو هوای مزخرف بابلسر با اساتید محترم کرکسیون کنیم!

خسته شدیم دیگه باباااا...

خب ب اندازه تایمی که دارین چارت درسی بچینید برا خودتون!


هم مارو از کار و زندگی میندازین هم خودتونُ...

با این وضعیت فکر نکنم امسال کنکور بدم...بخدا خسته ایم..انرژی ای برامون نمیمونه که بخوایم دوباره شروع کنیم به درس خوندن...


فردا بازم تحویل کار....

لعنت بهتون...

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۹
ساراه