کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم
نویسندگان
پیوندهای روزانه
حالت خوب نیست
هیچی نمیدونی جز اینکه به هیچ وجه امروز نمیخوام این کلاسُ برم.
به جاش راه میری و راه میری و راه میری. آروم آروم. دستات تو جیب پالتو. اینترنتتو خاموش میکنی. گوشیتو سایلنت میکنی. لحظه های واقعا یه نفره س و هیچکس حق نداره مزاحمت بشه. حتی هندزفری گوشت نیست تا این لحظه هاتو با یه موسیقی شریک شی. قدم میزنی شاید برای اولین بار تو زندگیت باشه بی هدف قدم میزنی...بدون مقصد...فقط قدم میزنی که قدم زده باشی...
دور از همه آدمایی که دوروبرت مشغول دوییدن...
این دفعه وقتی یه نفر از روبه روت دقیقا تو لاین تو داره میاد برعکس همیشه این تو نیستی که اول راهتو کج میکنی این دفعه نوبت بقیه س...مسیرتو میری و میری....
میبینی از یه جاهای نوستالژیک رد میشی...
در کمال تعجب تو بعضی قسمت های اون خیابون حتی میتونی بوی عطری که اون روزها میزد رو حس کنی...
کلمات پشت سرهم توی ذهنت میان...حتی کلمات توی ذهنت هم جسته گریخته ن...واینمیستن تا یه جمله بشن...
نمیدونی چرا بغض میکنی...نمیدونی چرا چشمات خیس میشه...حتی نمیدونی چرا به اشک هات اجازه نمیدی که رها شن.
سرتو میاری بالا...یه نفس عمیق...یه بغض گنده قورت داده میشه..

سردرد و پادرد هایی که دوماهه باهات دوست شدن....یه لحظه هایی اینقدر شدید میشه که میخوای بشینی وسط خیابون نمیتونی دیگه راه بری ولی بازم میری.... یه ساعتی راه میری و میبینی رسیدی خونه....ازدر پشتی بدون سروصدا میری تو...حتی نمیخوای کسی بفهمه اومدی خونه....
چراغو روشن نمیکنی میفتی روی تختتو میخزی زیر پتو....این دو رفیق ناب همیشگی

× موسیقی این پست چیزی جز این نمیتونه باشه
۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۵
ساراه

دیروز یه روز خوبُ با مسیو داشتیم..خیلی وقت بود میخواست بره خرید و کلی هم خرید داشت...

رفتیم چند ساعتی باهم بودیم و امیر هم برا ناهار بهمون پیوست و از اونجایی که ساراه هیچ وقت از کباب سیر نمیشه بازم رفتیم کوبیده و دل و جیگر و مخلفات.

بعدش رفتیم خرید...کتونی و جین و گرمکن و بلوز...یه چیپس خوشمزه خانواده هم برا ساراه ^_^ :))

خیلی وقت بود اینطوری بیرون نرفته بودیم کلی خوش گذشت...

× بی صبرانه منتظر نوبت پیوندیم...دوهفته پیش گفتن به محض اینکه اولین تخت خالی شه...حتی گفتن آماده باشین هر لحظه ممکنه خبر بدن...هنوز خالی نشده؟

اینطوری خیلی بده...احتمالش زیاده ایزوله ش بخوره موقع امتحانا و مجبور شه این ترمو هم حذف کنه...خیلی عقب میفته اینطوری...

کاش زودتر خبر بدن شرش کنده شه...

دیروز میگفت شاید ترم بعد بیام همون بابلسر...خسته شدم از تهران...

نگم که چقدر خوشحال شدم که ممکنه بازم تو یه کلاس بشینیم و هم گروهی باشیم....دلم برا خل و چل بازیامون یه ذره شده.

حتی فکر کردن بهشم کلی انرژی مثبت میده...

دیشب یه سری وویسای قدیمیو گوش کردم...وای که چقدر عالی بودن...چقدر خندیدیم...

× هندزفری نازنینم فردا یا پسفردا میرسه ^_^

 × خوشحالی کوچیک یعنی:

1. صبح پاشی و داری با دوستات راجع به غذا حرف میزنی میگی دلم قزل میخواااااد...کاش ناهار قزل داشتیم....مامان صدات میکنه برا ناهار...میری و میبینی قزززززززل !!!!!!!!

2. وقتی بین کلاسات دو ساعت فاصله س و غصه برت داشته چیکا کنی؟ زنگ بزنی به دوستت بپرسی کجایی....هرچند 90 درصد احتمال میدی دانشگاست...میبینی تازه داره از دانشگاه برمیگرده و یه خیابون باهات فاصله داره

3. خوشحالی یعنی باهم برین ذرت مکزیکی بخورین و بعدم یه ساعت باقیمونده رو برین خونشون و کلی لحظه های قشنگ دوستانه....

4. خوشحالی یعنی سرکلاسی که رشته خودت نبود میفهمی واقعا معلمت چی درس میده و خیلی وقتا پیش بیاد جواب سوالاییُ درست میگی که بقیه که رشته شون همونه نمیدونن و معلمت تعجب میکنه و میگه بلدیااا

5. خوشحالی یعنی اولین امتحانتو 66 درصد بزنی و بشی نفر اول کلاس و هرچند اختلاف بقیه باهات زیاد نبود ولی معلمت بگه انتظار داشتم دیگه خیییییلییی بالا بزنین 60 باشه...اصلا انتظار 60 نداشتم از کسی حتی

6. خوشحالی یعنی کلی با پاااایه ترین رفیق دنیا چت کنی و طوری خل و چل باشین که فقط مخصوص خوددددتوووونه و کیف کنی از اینکه میبینی روحیه ش اینقدر خووووبه

7. بهت بگه یه عکس از عکسای اون روز ک بیرون بودیم انتخاب کن بزارم اینستا...چندتا عکس که 3 تایی یا 4تایی هستینُ انتخاب میکنی و میگهه نهه..یه دوتاییشو بده...میزاره اینستا و کپشن میزنه: بهترین #رفیق غیرهمجنس #تکرار نشدنی زندگی من(خودت پررو نشیاا)

8. وقتی داری یخ میزنی با اینکه بافتت تو کوله مسیوِ ژیله شو بده بهت بپوشی و دلت نیاد درش بیاری

9. وقتی تو بحران بی هندزفریگی به سر میبری یه سری دوستای دوست داشتنی داری که تو مسیر با وویس چت کنی باهاشونو نزارن حوصله ت سر بره تو مسیر

10. ببینی یکی از دوستات که به شدت فن وبلاگشی برات کامنت گذاشته: چقد خوبه که آدمایی مثل تو باشن تا از خوندن وبلاگشون انرژی بگیرم!! ♥

11.وقتی 5 روز تهران بودی حس کنی با این که همش با داداشت کل کل داری چقــــدر دلت براش تنگ شده بود.

12. طوری بین دوستات به عنوان آرشیو جمع کن معروفی که میثم برگرده بت بگه ساراه عکسای دوران شیمی و ایزوله مو داری دیگه؟ میگی صددرصد به صورت آرشیو و تاریخ بندی شده دارم :)) میگه خیلی قیااامتی برام بفرست یه سریاشو برا پرونده معافیتم نیاز دارم

13.مسیو بت بگه این هفته یه روز سه تایی ( خودشو خودمُ داداش کوچیکه دوست داشتنی) بریم خرید برا داداش کوچیکه

14. یعنی بعداز مدت ها که درست حسابی وبگردی نکردی بخوای بری وب یاس رو زیرو رو کنی و ذوق کنی از اینقـــدر ناب بودنش

15. وقتی میری شهرزاد بخری و آقاهه یه قسمتشو تموم کرده و بهت میگه فلش داری بده برات بریزم چپ چپ نگاش کنی و بگی نخیر آقا! اومدم بخرم

16. هنوزم ذوقولی باشی از دیدن دوست چندساله وبلاگیت برای اولین بار

17. یعنی  16 تا خوشحالی کوچیک در عرض یه ربع به ذهنت میرسن

15. میبینی هنوزم بعد از حدود 5 سال حتی یه روز یادش نمیره که بهت یادآوری کنه چقدر دوستت داره ^_^ 3>

 

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۲
ساراه

دوشنبه همایش روز شهرساز بود...نمیخواستم برم...

چند روز قبلش میصمک بم گفت پاشووو بیاا تهران...گفتم حس همایش نیست..گفت همایش چیه؟ میپیچیم میریم بیرون...ببینمت حتما حتما قبل پیوند...

گفتم باشد. ^_^

بچه ها قرار بود 9-10 صبحدوشنبه حرکت کنن...من خودم جدا 7 صبح حرکت کردم و ظهر رسیدم تهران...

آزادی قرار گذاشتم با سحرررررر....حس خوبی بود برا اولین بار دوست دو سه ساله ی وبلاگیتو ببینی و دقیقا همونی باشه که تو تصوراتت بود... و عشق کنی با اینقدر پایه بودنش ^_^

میثم هم اومد دنبالمون و هی رفتیم فکر کنیم کجا بریم...از نزدیکای خونه آذین رد شدیم و دیدیم خونه س و اونم اومد...یه کم گشتیم و رفتیم ناهار...

بعدم رفتیم همایش...به آخرش رسیدیم فقط...هدف فقط این بود بچه هارو ببینه که دیگه اینقدر گیر ندن.

فرداش با فاطمه رفتیم سینما و چهارشنبه 19 اردیبهشت دیدیم...چقدر قشنگ بازی میکردن لعنتیاااا

فرداش هم به طور خیلی اتفاقی و سوپرایزطور جور شد که باز بشه بریم بیرون..

با میثم و اذین...5-6 ساعتی باهم بودیم ..

خلاصه که کلی تنوع شد و روحیه مون عوض شد...

برام خیلی مهم بود که قبل از پیوندش ببینمش حتما حتما ...

موهاش دراومده بود...برا پیوند و ایزوله بعدش بازم میریزه....ولی دوباره درمیاااد...

میگه 30 درصد ریسک داره که پیوندُ پس بزنه...ولی چون قیامته مطمئن مطئنم هیچی هیچی هیچیش نمیشه....

× فردا با مسیو میریم خرییید ^_^

از خستگی دارم میمیرم فقط گفتم بیام یه خلاصه از این غیبت صغری بدم 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۳
ساراه

امروز ظهر بعداز مدت ها با مسیو رفتیم بیرون. رفتیم سینما قندون جهیزیه دیدیم و بعدم سوپرایزم کرد و با یه عالمه دل و جیگر و قلوه و کوبیده روبه روم کرد...

مدت ها بود دلم این خوشمزه هارو میخواست.
5 کلاس داشتم و مجبور بودیم برگردیم.
فردا روز سنگینیه برام...3 تا کلاس دارم...همشم پشت هم..از 2 ظهر تا 8 شب.
یکی از بلاگ هایی که دنبال میکنم پیشنهاد داده بود هر روز یه سری چیزای ریز و درشت که حالمونو خوب کرده بود بنویسیم...به مدت یه ماه.
اینطوری تا آخر ماه یه لیست بلند بالا داری از چیزایی که میدونی خوشحالت میکنن و مطمئنا میتونن کمکت کنن...به شما هم پینشهاد میکنم اینکارو بکنین.
 
1. اینکه امروز تقریبا بعد یه ماااه با مسیو رفتیم بیرون...اونم بدون اکیپ
2. اینکه خوشمزه های عزیز تر از جانمو امروز خوردم...
3.خوشحالی میتونه این باشه که با همه خستگی و سردردت بعد از کلاس ساعت 6:30 عصر که الان دیگه شب محسوب میشه پیاده بیای...باد خنک بخوره تو صورتت و هندزفری هات هم چفت شده باشن به گوشتُ کلی آهنگ خوب و فاز مثبت پلی شده باشه
4. خوشحالی میتونه اون عموی مهربون و باحال سوپر مارکتیه باشه که اینقدررر مهربون و خونگرمه که مسیرتو میپیچی تا شیرکاکائو و کیکتو از اون بخری.
5. خوشحالی میتونه همون عمو باشه که وقتی میری تو مغازه ش از جاش بلند میشه و بهت میگه سلااام عموو...خسته نباااشی...لبخند بزنی و بگی سلااامت باشین...آخرشم مثل همیشه بهت بگه شب خوبی داشته بااااشی. تو هم با یه لبخند گنده بگی شمااا هم همینطور.
6. خوشحالی میتونه رسیدن یه تاکسی خالی باشه وقتی داری ناامید میشی از رسیدنش و به سوار شدن به شخصی ها فکر میکنی.
7. خوشحالی میتونه این باشه که با اینکه 5 با مسیو بودی وقتی میاین خونه بدو بدو بپرین رو گوشی و بازم باهم چت کنین.
8.خوشحالی میتونه دنت کاکائویی با تاینی باشه 
9. خوشحالی میتونه وصل بودن نتت این وقت شب باشه 
10. خوشحالی میتونه صدای مهراد باشه وقتی با بلند ترین صدای ممکن تو گوشت میگه دنیارو بم بدن میگم نمیخوام اگه یه وقت تو نباشی توش...مراقبشم این که بین من و توِ نمیزارم یه خراشی روش بیفته.....
11. خوشحالی یعنی روز شهرساز باشه
12. خوشحالی یعنی وقتی بت میگه هروئین منی تو 3>
 
۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۹
ساراه

معمولا روزا از صبح کلاسم و تا بیام خونه میشه 7-8

اینترنت مزخرف ما هم معمولا از 6 تا 12-1 قطع میشه...
هر روز میخوام پست بزارم هی قطعه نمیشه...
امروز فک کنم یادش رفت قطع شه و منم از فرصت استفاده کردم
یه روزایی میرم کتابخونه درس میخونم...انصافا خیلی ساعتای مفیدی میشه برام...
امروز 1 کلاس داشتم تا 5 و بعدشم 5 کلاس داشتم که امتحان هم داشتم...
نرفتم دانشگاه و قبل از ظهر رفتم کتابخونه که درس بخونم و بعدم برم کلاس...
امتحانم فک کنم خوب بود...حالا جوابارو بده سوپرایز نشیم صلوات :))
میثم بم پ.م داده بود صدام کرده بود و  چون اومدم بیرون دیگه نشد جوابشو بدم تو راه کتابخونه که بودم زنگ زدم بش ببینم چیکار داشت گفت جمعه یا هفته بعد میره 4 روز برا شیمی درمانی و بعدشم بلافاصله پیوند و بعدشم 25 روز ایزوله س...احتمالا تو این 25 روز نمیتونه گوشی هم داشته باشه....25 روز سختیه...
ولی بعدش همه چی تموم میشه...
بعد از مکالمون یه لبخند گنده اومد رو لبااام...اینقدر خوشحال بودم که خودم حس میکردم عجیب غریب شدم :))
ایشالا همه اونایی که از این آدما دوروبرشون دارن حس امروز منو تجربه کنن ^_^
از خوشحالی این قضیه و این که فک کنم امتحانمم خوب بود برا خودم هدیه خریدم :))
 
۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۳
ساراه

دلخوشی های ریزه میزه زندگی یعنی وقتی خسته از کلاس میای بیرون، میای تو کوچه هوا تاریک شده

ذهنت درگیره...کلی نگرانی و استرس داری برا راهی که پیش گرفتی

یه پیرزن عصا به دست که داره از طرف مقابلت میاد نگات کنه...نگاش کنی...بهت لبخند بزنه..بهش لبخند بزنی...

بهت بگه خسته نباشی دتر

بگی سلامت باشین ^_^

بگه مراقب باش میری اون سمت خیابون

بگی چشم ^_^

و یه لبخند ریزه میزه جای خستگی هاتو بگیره

یا مثلا وقتی میری از عابر بانک پول کارت به کارت کنی....عابر بانک همیشه شلوغ خلوته خلوته

با کلی خوشحالی میدوویی و کارتو انجام میدی...کارت تموم میشه برمیگردی پشتتو نگاه میکنی و میبین 5 نفر واستادن

انگار تو اون لحظه فقط واسه تو اون عابربانک همیشه شلوغُ خالی کرده بودن...یه لبخند دیگه

هندزفریتو محکم تر فرو میکنی تو گوشت و با هر کلمه آهنگ لبخندت گشاد و گشادتر میشه وقتی میخونه:

صدام نمی رسید اون وقت..که آرووم و ساکت بودم

فریاد من از رو خشم نیست بلند میگم همه بشنون

سالیانی پیش گلی غنچه کرد...

.

.

.

سالیانی بعد بر حسب اتفاق گذرا بهم خورد نبود فرق و اختلافی...

.

.

رو به جلو..رو به افق...تو باغچه نه این بار تو بوستانی بزرگ

دانلود این آهنگ 


۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۵
ساراه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۰
ساراه
از این چند روز بگم...
×آقای میثم خان تشریف اوردن دو روز شمال...
پنج شنبه ظهر با هم رفتیم بیرون ناهارُ...برا تولدش کلاه فرانسوی خریده بودم و دادم بهش...
چند ساعتی باهم بودیم بعد رفتیم دنبال یاسمن و الهام و یه ذره هم با اونا و رفتیم خونه.
موهاش دراووومده بود...دیگه کچل نبود...
اما سرماخورده بود و بازوشم به شدت درد میکرد که به شدت خطرناکه این قضیه...چون کوچیکترین چیزی پیش بیاد باید پروسه درمانُ دوباره طی کنه...
پسرمون عاشق شده...از یکی از دوستای من خوشش میاد و چند باری بیرون رفتن و پ.م و اینام میدن...فعلا داره باهاش صمیمی تر میشه تا ببینیم چی پیش میاد :دال
جالب اینجاست دیروز که اومدم خونه اصلا حالم بد نبوود....
دو روز زانوی غم بغل نگرفتم...نمیدونم شاید چون میدیدم چقدر بهتر شده و حداقل از لحاظ ظاهری همه چی اوکیه...
ایشالا زودتر نوبت پیوندش میشه و همه چی تموم میشه.
×طاها هم با کلی بدقولی چند روز پیش زنگ زد بهم و گفت کارارو اوکی کردم برات...برو ببین چی میشه...فردا که تعطیله..احتمالا یک شنبه میریم...
دیگه شرمنده که زیاد منتظر موندین...تقصیر من نبود 
×یکی از بلاگ هایی که دنبال میکنم واسه اینکه زیاد نمیرسه بیاد نت و بنویسه...کانال زد و تو اون مینویسه...اول فکر نمیکردم خیلی بهتر از وب باشه....ولی الان که میبینم تاییدش میکنم...حرکت جالبی بود.
خبر خاص دیگه ای نیست...فعلا همینا.. 
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۰۲
ساراه

امروز با مسیو رفتیم پیش طاها یه ساعتی صحبت کردیم..

اون هدف گنده ای که گفته بودم برام واضح تر شد و یه قدم بزرگ دیگه هم بهش نزدیک شدم...

هنوز قدمای بزرگ دیگه ای مونده تا اوکی بشه و قدم بزارم تو این راه سخت...

طبق حرفاش هفته ی بعد مسیر جدید قراره شروع بشه و اینکه همونطوری که هم مسیو هم طاها گفتن راه سختیه و "باید" جدی باشی... وقتی اومدی تو این راه پشیمون شدن نداریم.


× این روزها که به شدت ذهنم درگیر این داستاناس ارزش مسیو برام هزار برابر شده وقتی میبینم همه جوره حمایتم میکنه همه جوره کمکم میکنه...حس خوبیه وقتی بدونی یه نفر تحت هر شرایطی پشتته و برات همه جوره مایه میزاره...


× این روزها بازهم پلی لیستم خلاصه شده تو بزرگ...وقتی هر ترکش بهم کلی انرژی میده و میگه برووووو..میتووونی...

این آلبوم انگار فقط برا کسایی طراحی شده که یه هدفی دارن و میخوان که بهش برسن...

به شدت منتظر جلد بعدیشم و به شدت هم امیدوارم اونم مثل این پر باشه از انرژی مثبت...

حس میکنم هر وقت که تو این مسیر کم بیارم کافیه فقط 5 دقیقه به یکی از آهنگاش گوش کنم و دوباره بلند شم و ادامه بدم...


× میدونم کمی تا قسمتی نامفهومه..ولی همچنان نمیخوام بگم چیه داستان...چند روز دیگه دووم بیارین...وارد جاده بشم..میگم بهتون ;)


×ترس ترمزه ...اونی برده که برا چیزی که میخواد تا ته گازُ پر کنه

× استراحت تو لیست کارام نیست...نقطه ی شروع یه روزی بوده مقصدم...وای نمیستم فعلا پره مخزنم صاف گردنم..سر بالا رو به جلو مستقیم جهت..تا زنده م راضی نمیشم هیچ وقت..درخواستم یه کلمه ست " بیشتر"...چون کافی نیست...بینهایتو میخواااام

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۴
ساراه

سلام سلام سلام...

کلاسامون همش دستشون درد نکنه از 8 صبح تا 8 شبن..یعنی فرصت نفس کشیدن برامون نمیزارن...

از یه طرف دیگه بالاخره با داد و بیداد اطرافیان تصمیم گرفتم این بدلیجاتی که درست میکنم و بزارم برا فروش...روزایی که خونه م مشغوول اوکی کردن سفارشام..

یعنی کلا فوله وقتم...تازه هنوز درسا شروع نشده...

باورتون میشه ساراه ی که صبح بیدار میشد اولین کاری که میکرد روشن کردن لپتاپ بود و شب با لپتاپ روشن خوابش میبرد 5 روزه دست به لپتاپش نزده و روش خاک نشسته؟؟؟

برا خودمم عجیبه بخدااا :)))

خلاصه که از فردا همه چی سنگین تر میشه...طرح مزخرف شروع میشه...

خبر خووب اگه بخوام بدم میثم گفته تا 2 دی یکی دو روز میاد شماااال ^_^

یه فکرایی تو سرم هست که شااید اگه اومد براش تولد سوپرایز طور بگییم...حالا ببینم چی میشه...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۴
ساراه

دانشگاه مزخرف بازم شروع شد..این ترم اصلا اصلا حوصله شو ندارم..

مخصوصا اینکه تحمل کردن اون همه عنتر بدون اینکه میثم باشه تا شرایطو بالانس کنه سخته...

نبودش زیادی احساس میشه برام...

باز خوبه سه روز در هفته بیشتر کلاس ندارم...

این روزا اصلا اصلا حال و حوصله ندرم..به شدت هم عصبیم...

مسیو طفلی هیچی نمیگه :))

از میثم بخوام بگم اینه که پیوندش تایید شد باید منتظر باشه برا نوبت پیوند...

و اینکه پسرمووووووووون موووهاش در اوووومده...سرش تیغ تیغی و کچلیت بیشتر معلوومه...زیاد معلوم نیست دراومده موهاش...

ولی ابروهاش تقریبا خالی خالی شده بود...الان پررر شدههه...ته ریشم داره.... شد کچل مورد علاقه من ^_^

مژه هاشم تو عکس معلوم نبود ولی فک کنم دراومده باشه اوناهم...

دلتنگی داره اذیتم میکنه..زیاد..

کاش بشه ببینمش...

این پست صرفا محض خالی نبودن عریضه و اینکه به صخره قول داده بودم ناپدید نشم.

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۳
ساراه

نبودنم دلایل متعدد داشت..

از درگیری با نت و شلوغ بودن سرم و بی حوصلگی و همه چی دیگه...

صخره جان شرمنده شمام شدم...چقد دست به نگرانیت خووبه :))

هروقت دیدی نبودم یکی از این دلایله...ولی چشم..از این به بعد از قبل اطلاع میدم.


× از وقایع این مدت بخوام بگم یک شنبه تولد میثمه و همون روزم کمیسیون داره برا پیوندش..جوابش یه مدت طول بکشه بیاد..معلوم میشه نیاز به پیوند داره یا نه.

× این هفته دانشگاه لعنتی شروع میشه. از دوشنبه که کلاسا شروع میشه تا آخر هفته هر شب جایی دعوتم...عروسی خواهر آزاده س و مخلفات عروسی.

× دیدارها با مسیو هم طبق معمول باشروع شدن کلاسا بیشتر شده.

× هدف بزرگ جدیدی برا زندگیم پیدا کردم که بسیار براش مشتاقم و خیلی هم میترسم ازش...ریسکه تا حد زیادی...ترجیح میدم تا یه مدتی راجع بهش حرف نزنم...حداقل تا وقتی مطمئن تر شدم ازش.


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۸
ساراه
هیچی ندارم بگم...
وقتی آخر یه روز شلوغ..همه مهمونا رفتن...افتادی رو تخت..
یهو یکی از دوستای خوب نتی بت پ.م میده و میگه ی چیز عجیب میخوام بت بگم...
میگه راجع ب میثم گفته بودم به مامانم. فقط گفته بودم که دوست یکی از دوستامه..همچین داستانی داره...براش دعا کن.
صبح مامانم بیدارم کرده و میگه اسم این پسره میثمه؟ عکسشو داری؟
گفتم چی شد؟
گفت اومد تو خوابم...گفت سرطانمو شکست دادم.
عکسشو نشونش دادم و همون بود.
نمیدونم واقعا...
هیچ حرفی برا گفتن ندارم...
وقتی دیروز میثم نتیجه بیورزنانسشو گرفته بود و گفته بود ویروسه به نظر میاد از بین رفته و هفته بعد به صورت کامل معلوم میشه و من اینارو به اون دوستم نگفته بودم. 
فارغ/فارق از اعتقاد داشتن یا نداشتن ب این چیزا امیدی که تو دلم روشن شد وصف نشدنیه و در نتیجه خانواده رو مهمون کردم ب چند بسته چیپس و ماست موسیر ^_^
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۰
ساراه

بعضی وقت ها زندگی اونقدر بهت فشار میاره که فراموش میکنی از اول کی بودی!

اون سختی هارو از من بشنو!

  دیگه نمیتونی به همه دروغ بگی! 

از این به بعد حتی اگه تنهام باشی دیگه خودت اون آدم قبلی نیستی!

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۹
ساراه
هر ثانیه ای که میگذره دلتنگ تر میشم از قبل...
وقتی نمیبینمش عادت میکنم کم کم، با خودم کنار میام...بعد میبینمش و دوباره برمیگردم نقطه اول...
این نبودن ها...این وضعیت...داره از حد تحملم خارج میشه...
حداقل اگه بدونی نیست و حالش خوبه، داره بهش خوش میگذره یک کم تسکین دهنده س...
اما این که میدونی نیست و خوب نیست...نیست و میخنده مصنوعی، هی بغضتو بزرگ و بزرگ تر میکنه...
گمونم به دو روز گریه مداوم نیاز دارم که خوب شم...

دلم یک معجزه میخواد...کاش بشه...کاش می شد...
کاش بشه چهارشنبه پر بشه از خبرای خووب...
کاش بگن انجام ندادن پیوند ریسک نیست...

سخته...فکر کردن به اینکه دیگه قرار نیست شب گوشیت زنگ بخوره و بگه سوپراایز فردا صبح کار دارم اون ورا میام دنبالتون باهم بریم یونی.
قرار نیست به محض اینکه حوض دانشکده رو میبینی گوشیتو برداری و اگه ازش اس نداری بگی کجاایی عنتر؟ اونم بگه آتلیه م دتر..بیا اینجا..سر رات برام آدمس خرسی هم بخر :))
قرار نیست وقتی دیدت بت بگه کیکایی که برام درست کردیو بده بیاد و بهش بگی هییییس!!! جلو حسین نگو که چیزی برا ما نمیزاره...کلاس تولایی که چراغا خاموشه یواشکی میریم کیکارو میخوریم.
قرار نیست استاد دعوامون کنه بگه از اول کلاس دارین حرف میزنین با هم بعد ما مثلا شرمنده شیم و از این به بعدشو رو کاغذ حرف بزنیم...
قرار نیست دیگه وقتی سرش غر میزنم چرا دفترت حاشیه نویسی نداشت که فضولی کنم دفترشو پر حاشیه کنه برام...
قرار نیست یهو تو لابی ببینیش و بدویی سمتش بگیییی وااااااای میثم سوژه جدید خاله زنک بازی ی ی...و بشینی براش تعریف کنی اینطوری شده ه...اونم بگه نمیدونستی یعنی ی ی ؟ :)) 
قرار نیست وقتی میره تهران سرش غر بزنی که ااه چرا همش اونجایی؟ پس منم کلاس نمیرم...اونم بگه تو کی کلاس بودی که این دومیش باشه...
قرار نیست وقتی میبینش گوشه لابی لم داده و هندزفری تو گوشش و به پایین خیره شده هندزفریشو از گوشش بکشی و بگی مگه بت نگفتم حق نداری از این اهنگ ها گوش بدی...پس هندزفریتو میپیچونم تا دیگه به اینا گوش ندی ..اونم بت بگه چه جونوری شدی تو؟ تو هم بگی اورنیتورنگ...بعدشم طوری نگاش کنی یعنی گور بابای دختره..اونم بخنده و بگه دیگه چه خبر؟
این روزها میگذره...میدونم...شک ندارم...
این روزا میگذره ولی قرار نیست این روزایی که داریم از دست میدیم برگرده..قرار نیست بازم با هم سرکلاس بشینیم...بخندیم..حرف بزنیم..با هم شیت ببندیم....

این قرار نیست ها میتونه آدمو دیوونه کنه...میتونه هیچ وقت اشکاتو بند نیاره..میتونه بغضتو بزرگ و بزرگ تر کنه....

× هر وری بری باتم داشم...
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۱
ساراه