کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم

...روزی درخت تنومندی خواهی شد

کف افکارمو موکت کردم
نویسندگان
پیوندهای روزانه

اعتراف میکنم هر وقت بروزرمو باز میکنم و آدرس بلاگ رو تایپ میکنم به محض اینکه اینترو میزنم یه تب دیگه باز میکنم و این وبلاگ رو باز میکنم.

و خیلی وقت ها هم پیش اومد اول این وبلاگُ باز کردم بعد آدرس بلاگو زدم.

ساده! مختصر! دلچسب! استایل دار!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۷
ساراه
اصولا بقیه بیشتر برای تولدم ذوق دارند تا خودم!
معمولا اینطوری ام. هیچ حسی ندارم به تولدم. هیچی...
فقط دلم نمیاد توی ذوق اطرافیانم بزنم...
اگه دست خودم باشه کل چهارشنبه رو میشینم توی اتاقم گوشیمو خاموش میکنم و کل روز رو به گوش کردن موزیک یا تماشای سریال های محبوبم میگذرونم.
طوری که هیچ تفاوتی با روزهای دیگه سال نداشته باشه.
دلم میخواد که از مامان بخوابم کیک نخرن ولی میترسم ناراحت شه.
یا از اینکه مسیو از اول هفته شمارش معکوس گذاشته رو اسم گروه...
گاهی از این بی ذوقیم حرصم میگیره یا عذاب وجدان...
دلیلش؟
براش هیچ دلیل موجه و غیر موجهی ندارم!
فقط یه حس شدید درونیه ...
کاش می شد کسی یادش نباشه...
اعتراف میکنم تولد امسالم اگه دوروبریا یادآوری نمیکردن قابلیت تبدیل شدن به صحنه ی همیشگی تولد ها تو فیلم ها رو داشت، اینکه اصلا یادم بره تولدمه.
این که یهو یکی تبریک بگه و بگم ع! تولدمه. مرسی
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۴۷
ساراه
حق ندارید شکست بخورید!
شما فقط مال خودتون نیستین!
براتون جوونی گذاشته شده ، براتون انرژی گذاشته شده...
 #سرکلاس نوشت ها
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۵۰
ساراه
نمیدونم چرا این روزا اینقدر دلم پیش آزاده س. چرا اینقدر دل تنگشم.
عجیبه اصلا! همش همه خاطره هامون میاد جلو چشمام...همشون یادم میاد.
فک کنم تا حالا این حجم از دلتنگی برا کسی نداشتم..

چقدر دلم برا سه نفره های نابمون نقطه شده...چقد عجیب شده همه چی...
از هم دور شدیم..برا جفتشون مشکل پیش اومده...نمیدونم نوبت من کی میشه و مشکل من چی قراره بشه...

کاش اون روزارو نمیبرد باد...

× تو این چند وقتی که نبودم میثمُ دوبار دیدم..هرکدومم فقط 2-3 ساعت...یه بار من رفتم پیششو یه بارم اون اومد...دیگه نبینمش احتمالا تا بعد عید...اگه اوضاع خوب پیش بره قراره بعد عید بیاد شمال دیگه...

× این مدت خیلی درگیر بودم..یعنی هنوزم هستم.هنوز طرح 4 مون تموم نشده. پنج شنبه بالاخره تحویله و از شرش راحت میشیم.
یه نمایشگاه صنایع دستی هم برگزار شده بود که غرفه گرفته بودم و کلی وقتمو گرفت...اگه بهاره هم تشکیل شه بازم غرفه میگیرم
خیلی تجربه جالبی بود انصافا.

ببخشید که کم میام...
فک نکنم اینجا چیزی گفته باشم راجع به چیزای که درست میکنم و کانال و اینستا.
اگه دوست داشتین کارارو ببینین این ادرسه ^_^
https://telegram.me/valikgallery
https://www.instagram.com/valikgallery/
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۰
ساراه

اون همه دعا و انرژی فرستادن جواب نداد...کاش میداد..کاش

صبح با ویبره گوشی از خواب پریدم اسم آزاده رو که دیدم یخ کردم..جواب دادم گفتم جوونم آزییی؟؟؟ دعا دعا میکردم چیزی که فک میکردم نباشه..

گفت ساراه!

گفتم جونم؟

گفت بابا تموم کرد...

شوک شدم به یه نقطه خیره شدم..چیزی نداشتم که بگم..چی میتونستم بگم؟ فقط خیلی غیرارادی دهنم باز شد و صدام دراومد که بمیرم برات آزاده

گفت خدا نکنه...

اینقد شوک بودم حتی نپرسیدم تشییع جنازه کجاس؟ کیه؟

زنگ زدم به بابا گفتم..بابا آمار گرفت از دوستاش و رفتیم..آروم بود...نمیدونم ارامشش از چیه ولی ازش میترسم..نمیدونم یه آرامش واقعیه یا فقط نمیتونه حالشو ابراز کنه...

اصلا آروم نیستم...آشوبم...دلم پیش آزاده س...دلم پیش حال آزاده س..کاش پیشش بودم...کاش

گناه داره :(

خدا برا کسی نیاره...خیلی سخته خیلی...

کاش اینطوری نمی شد..کاش

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۰
ساراه
نوشتنم خشکیده ولی زنده م..همه هم خوبن!
فقط بابای آزاده حالش خیلی بده..کماست...براش دعا کنین اگه میشه :(
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۹
ساراه

هربار که هری پاتر و یادگاران مرگُ میخونم یا گوش میکنم، وقتی به اونجا میرسم که هری و هرماینی میرن دره گودریگ، هربار آرزو میکنم کاش چوب دستیش نشکنه.

و فرقی نداره چندبار تا حالا خوندمش و میدونم این اتفاق میفته.

به نظرم میشه تا حد زیادی اینو به حرفه ای بودن نویسنده نسبت داد.

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۳
ساراه
این چند روز نت خونه همش قطع و وصل میشد نشد پست بذارم/بزارم. (همیشه این دوتارو قاطی میکنم)
میثمک زیاد رو فرم نیست تب داره 39 درجه. تب و لرز و بی حالیُ این داستانا دیگه. ولی روال قضیه س. باید اینا بگذره که کم کم بهتر شه. بیشترش عوارض داروهای شیمی درمانی قبل پیوندِ...
مسیو جان هم مامانش سرما خورده بود، خونه موندن و مراقب مادر بودن همانا  سرما خوردن خودش هم همانا. بسی دلتنگشیم.
فرجه هم که گویا اساتید محترم اعتقادی بهش ندارن :|
شهرزاد 11 رو هم دیدم. یه قسمت تو یه هفته خیلی سخته :(
× ببخشید اگه کامنتا تایید و پاسخ داده نشد. از 8 صبح کلاس بودم و به شدت خسته م. یه کمی استراحت کنم.
لبخنــ:)ـــد یادتون نره. ^_^
۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۸
ساراه

روزشمارُ درست کردم و دو روز هم برای شرایط خاص بهش فرصت اضافی دادم. آخر هر شب یه روز دیگه رنگ میشه. دیگه توانایی هام سر کلاس روش تحقیق همینقدر بود :))

در راستای کمک کردن به بچه که حوصله ش سر نره خواستم براش کتاب صوتی بفرستم گوش کنه گفت اوناییُ بفرست که خودت گوش کردی و دوست داشتی و فکر میکنی منم دوست دارم.

از اونجایی که من نه میتونم پی دی اف بخونم نه کتاب صوتی گوش کنم و حتما باید کتاب دستم باشه و ورق بزنم همچین موردی نداشتم فقط گشتم سه شنبه ها با موری که خودم قبلا خونده بودم و خیلی دوسش دارم صوتیشو دانلود کردم که گوش کنم ببینم خوبه راویش یا نه!

میشه لطفا اگه کتاب صوتی ای گوش کردین و خوب بود و فک میکنین تو این شرایط میتونه تا حدی سرگرمش کنه رو بهم معرفی کنین؟؟ ^_^

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۲
ساراه
تموم شد!
همه چی تموم شد!
چیزی که مونده در مقایسه با چیزی که گذروندیم هیچی نیست! هیچی!!
پیوندش تموم شد امروز! باورم نمیشه!!!
این همه واکنش هیجانیُ یه جا باهم تا حالا نداشتم!!
دستام میلرزه. اشکم هر لحظه منتظره بریزه رو گونه هام. میخوام تا خود صبح با تک تک آهنگ های بزرگ هد بزنم. میخوام داد بزنم بگم تموم شد. 
واای! این همه خوشحالی یه جا مگه میشه؟؟
اینارو سر کلاسم که دارم می نویسم. منتظرم حقجو تموم کنه کلاسُ! بسه دیگه...
میثم پیوندش تموم شده، چطوری از من انتظار داره سر جام بشینم؟
من رو پامم نمیتونم بند شم دایی!

1#دی94
تولد دوباره میثمک
#دنیا_مال_قویاشه
اونی برده که برا چیزی که میخواد تا ته گازو پر کنه

قرار شد روزشمار درست کنم براش و هر روز انرژی بفرستم...تا 10 روز حالش خوب شه و تا 15 روز مرخص شه

ادامه اسکرین شاتای امروزو میذارم شاید یه ذره از حس فوق العاده امروز منُ شمام دریاافت کنین


۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۷
ساراه
میثم امروز صبح رفت بیمارستان.
تا شنبه شیمی درمانی خوراکی داره و تا دوشنبه هم شیمی درمانی تزریقی و همون دوشنبه بلافاصله پیوند.
بعدشم 25 روز ایزوله که ایمان دارم اونقدری قوی هست که کمتر از این مدت نیاز داره.
هفته بعد این موقع پیوندشو زده و دوره سخت ایزوله شروع میشه ولی امیدمون چند برابر شده.
وقتایی که میره شیمی درمانی و ایزوله کاملا حس میکنم تغییراتشو...
میگه تو زیادی شناختی منو و این که یه سری از فاکتورهای مغزیمون شکل هم دیگه س...واسه همینه که میفهمی وگرنه کسی نمیفهمه این تفاوتارو
حس میکنم چقدر بیشتر نیاز داره که حواسم بهش باشه
بیشتر بهش پ.م میدم هر وقت حس میکنم دمغه بهش زنگ میزنم تا یه کوچولو هم شده بخنده.
امشب دنبال چندتا وویس می گشتم و نشستم کلی از وویسای قدیمیُ گوش کردم...چقدر خاطره برامون مرور شد..چقدر خندیدیم.
یه وویسی بود که داشت برام توضیح میداد هنوز وایتم اونقدری بالا نرفته که بتونم دور دوم شیمی درمانیُ شروع کنم باید وایستم چند روز دیگه.
گفتت عــَ..نگا کن میثم!! تازه میخواستی بری دور دوم شیمی..ریز میبینمشون بابا....
این آهنگ ویتامین سی رو فقط به عشق انرژی مثبتی که آخر ورس سیجل هست گوش میکنم: 

رفتیم دیگه مثکه واسه ریسک/ پس میریم جلو محکم و قوی 
تا که فتح کنیم قله رو سریع/ آره ما اینیم رستمو حریفیم 
مگه می‌شه دسمزدرو نگیریم

به قول صخره میثم شییره!!

× حس و حالم ترکیبی از هیجان و استرسه...بهش ایمان دارم....از پس اینم برمیاد ^_^
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۶
ساراه

امروز استاد عصبانی بود و راهمون نداد کلاس و اونایی که بودنُ هم بیرون کرد 

ما هم مثل دانشجوهای خوب ناراحت که نشدیم هیچ خوشحال هم شدیم و رفتیم بابل و دو پرس سیب زمینی و یه پرس قارچ سوخاری خوردیم و حسابی خندیدیم و واقعا هم خووش گذشت.

ببا سرخوشی نشستیم تو پارک قسمت جدید شهرزادو هم دیدیم و مثل بچه ها وقتی میدیدم قبادُ ذووق میکردم...^_^

خلاصه که کلی خوش گذشت

فردا باید پروپوزال کامل تحویل بدم و هیچ ایده ای ندارم که باید چیکار کنم :|

×آهنگ این پست از پالت دوست داشتنی

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۱
ساراه
این روزها یه طوریم...
یه کم نرمال نیستم و خودمم نمیدونم چمه...
نمیدونم چرا همیشه اصرار دارم ندونم چمه...میدونم...مگه میشه ندونم؟
ولی همیشه میفرستمش یه جای دور مغز! عادت قدیمی پاک کردن صورت مسئله.
چون وقتی دقیق ندونی چته کاری هم براش نمیکنی.
چند روزیه درس نخوندم و این اشتباهه محضه!
دلیلشم میدونم چیه ولی خب باید قبول کنم!
باید قبول کنم که راهی که انتخاب کردم سخته، اینو از اولشم میدونستم پس حق ندارم پس بکشم و تسلیم شم.
یه چیزایی باید ثابت شه هم به خودم همه به یه سری از دوروبریام.
استعداد زیادی دارم تو تصمیم گیری و برنامه چیدن ولی انجام دادنش :|
امشب "باید" کارای طرحُ انجام بدم و فردا هم "باید" برم کتابخونه درس بخونم.
چون کاملا بهم ثابت شده بمونم خونه به هیچ وجه درس نمیخونم.
مثل همین امروز که از ساعت 2 گفتم پا میشم از سر این لپتاپ لعنتی و هنوز جم نخوردم.

× اینو یادم رفت بگم الان اضافه کردم: احتمالاتی هست که میثم 4 شنبه بیاد شمال! yay! ^_^

× نباید وایستم! باید برم جلوتر نباید وایستم! نباید وایستیم بریم برسیم به چیزایی که خواستیم!

آهنگ این پست: نباید وایستیم.


۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۷:۲۷
ساراه

یه سوالی برام مطرح شده دوستان!

آیا بنده آواتار دارم؟ 

هرکاری میکنم نمیشه کسی ایده ای داره؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۳
ساراه

نشستم و برای بار هزار و یکم مستند زدبازی میبینم :|

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۲
ساراه